متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های زاگرس | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,667
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
آیا زنده‌ام؟ یا زنده مرده‌ام؟
این علامت سوال خود را به سرم می‌کوبد در جستجوی پاسخ.
وقتی نداهای بی‌ندا به گلوله بسته می‌شدند من کجا بودم؟ در این تاریکی چشم بسته به پیشواز مرگ می‌رفتم؟ گردنم را پیشکش دار می‌کردم؟
دلم لبخند کودکان سرزمینم را می‌خواهد. با هم در حیاط مدرسه‌های کردستان عمو زنجیرباف بازی می‌کردیم و الفبای کوردیمان را می‌خواندیم. چه روزهای دوری... چقدر دور شده‌ام از آن روزها. زمانی اشک در چشمم می‌جوشد که به یاد می‌آورم، نداهای فردا، همان کودکان کوچکی‌ خواهند بود که پشت میزهای کلاس من می‌نشستند.

۸۸/۵/۱۴
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
در این زمان بی‌زمان رها شده‌ام. نمی‌دانم چقدر می‌گذرد. چگونه می‌گذرد؟ اصلاً می‌گذرد؟ آیا در این دالان مانند کودکی بادبادک به دست راه گم کرده‌ام؟ به کجا می‌روم؟ به کجا می‌رسم؟ نفس‌هایم را چک می‌کنم. نفس می‌کشم اما باورش ندارم‌. انگار نسیمی از ناکجا آمده و من آن را با نفسم اشتباه گرفته‌ام. ضربان قلبم را وارسی می‌کنم. نبضم... همه‌شان جریان دارد‌.
آیا من زنده‌ام؟

۸۸/۷/۸
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
تو مثل «فکر» در سرم و همچون شعر در رگ‌هایم شناوری. مدام می‌خوانمت؛ مدام دنبالت می‌گردم؛ اما به چه خواهم رسید؟ تو را درون خویش جستجو می‌کنم. در خاطراتم... در خاطراتمان؛ در آواز خنده‌هایمان که گوش زاگرس را پر می‌کرد.
در آسمان کبود حافظه‌ام پرواز کن. چشم‌هایت را از خاطر برده‌ام. بیا یادت را در یادم تازه کن. نمی‌خواهم فراموشت کنم. هرچه از چشم‌هایت در ذهن دارم را نقاشی می‌کنم. نمی‌خواهم خیالت به نیستی برود. تو چه؟ مرا به یاد می‌آوری؟ چگونه به تصویرم خواهی کشید؟

۸۷/۱۰/۲۳

*امروز توی مدرسه حوصله‌م سر رفت، تقریبا زاگرس رو تموم کردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
به سقف زل می‌زنم‌. وهم را می‌نگرم. گویا که در اغما باشم یا پر از خیال‌های واهی. فکرها چون پرنده در آسمان حافظه‌ام پرواز می‌کنند. از باغچه‌ی حیاط که گیاهی بر آن روییده نیست، می‌گذرم. انتهای حیاط یک بوم نقاشی ایستاده که کنار آن نقاشی نیست. آفتاب به بومی که هیچ رنگی برش نروییده، می‌تابد و من... به چه می‌اندیشم؟

۸۷/۱۲/۲۱
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
با انگشتان ظریفت از دور کوه را نشانم دادی. گفتی قصه‌ی چهل چشمه قصه‌ی زنی‌ست با بنفشه‌ای میان موهایش که روزی مردی عاشقش می‌شود؛ اما هر چه می‌کاود او را هیچ کجا نمی‌یابد. هر بار که آن زن زیبارو را می‌دید، ناگهان میان مه ناپدید میشد.
مرد روزی تصمیم گرفت چهل چشمه در کوه حفر کند و بهشان بگوید که انعکاس آن زن را در حافظه‌ی آب ثبت کنند. دوباره آن زن با بنفشه‌ی موهایش را دید و میان مه گمش کرد. تمام چشمه‌ها را کاوید اما هیچ کدام تصویر او را ثبت نکرده بود. تا این که به یکیشان رسید. انعکاس زنی بسیار زیبا، مانند افسانه‌ها را با بنفشه‌ای میان موهایش نشانش داد. آن‌قدری محو تماشای انعکاس شد که در چشمه فرو رفت و سپس غرق شد. او رفت اما چهل چشمه‌ای که در کوه حفر کرد ماند. بعدها کوه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
خیره در چشمان رویاها به تو می‌اندیشم‌‌. نمی‌دانم آیا قرارمان یک بار دیگر به تماشای نگاه بی‌قرار یک‌دیگر می‌افتد یا خیر. در این شبستان خیال، افکارم را پر از خویش کرده‌ای. پلک‌هایم را بر هم می‌فشارم تا در کاغذ ذهنم نقاشی‌ات کنم.
اول از چشم‌هایت آغاز می‌کنم که زیباترین آینه‌ی دنیاست. سپس به لبخندت می‌رسم که بهاری‌تر از شکفتن تمام شکوفه‌هاست. با طراوت‌تر از بنفشه‌های زاگرس و شقایق‌های دماوند.
دستانت... مثل آب‌های خزر بی‌قرار است. مدام ناآرامی می‌کنی و در هر فرصتی دستانم را می‌گیری. مثل زمان‌هایی که بر قله‌های زاگرس پونه و آویشن می‌چیدیم. موهایت را هر چه پنداشتم با هیچ نتوانستم وصف کنم.

۸۷/۱۱/۲۹
خوین شیرینم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
برگ‌های آرزو را از درخت پندار می‌چینم. همه برگ‌هایش خشکیده است. آن‌ها هم فهمیده‌اند که فاصله‌ام با مرگ کوتاه‌تر از قد کفشدوزک است. تاج گل‌هایی که از آرزوهایم برایت بافته بودم، اکنون همه‌شان پژمرده‌اند. گلبرگ‌های مرد‌ه‌ش پخش و پلا شده و حتی با لمس انگشتان لطیفت پودر می‌شوند. گلبرگ‌هایش جای عشق، بوی غم گرفته‌اند.
صدف‌هایی که برایت آورده بودم را کنار گوش‌هایت بگذار. جای آواز دریا، صدای مرا خواهی شنید. آب چشمه زریوار را در مشت بگیر. انگار دستان مرا گرفته‌ باشی. در انعکاس آب تصویرم را ببین‌. و اگر سحرگاهی تو را ترک کردم، بدان تا جاودانگی، تا ابدیت و تا آزادی کنارت خواهم بود.

۸۷/۱۲/۵
- برای خوین شیرینم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
به چشم‌های رویارنگت خیره می‌مانم.
درخت پندارم، شکوفه‌هایش را که می‌چینم تمامشان تویی. انگار تمام مدت به خیال حضور تو در کنارم اندیشیدم. انگار طبیعت، شعر، موسیقی، تمامشان بی‌معنا شده و تنها معنای زندگی تو هستی. موهایت رنگ خورشید است. در نسیم صبح‌های کردستان، تکانشان که می‌دهی حس می‌کنم طلوع خورشید تویی. نور صبح‌های کردستان تویی. حتی فروغ «نور» و آن سه حرف آخر لغت «خورشید» هم تویی.* به امید دیدار دوباره‌ی تو و سرزمینم، این شب‌ها را می‌گذرانم تا به صبح برسم و حتی صبح هم تویی.

۸۷/۶/۱۱

*سه حرف آخر خورشید، میشه "شید" و شید هم برابر پارسی واژه‌ی نوره.
الان برگردین به اون قسمت مقدمه که میگه "مدتی‌ست از لمس نور دریغ شده‌ام.".
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
سحرگاه امروز گفتند که با اذان رفته‌ای‌. غم این خبر روی دوشم به سنگینی گریه‌های شبانه‌ی مردمان سرزمینمان است.
به قلب جوان ۲۱ ساله‌ات می‌اندیشم دل‌آرا، که ادامه‌ی بقایش زیر خاک خواهد بود. قلب مهربانت را از تپش واداشته‌اند و چقدر حقت این نبود؛ اما در الفبای سرزمینمان حق و عدالت معنا نشده.
ما زاده شدیم تا جای دامان مادرمان زیر خاک به خواب برویم. ما آمده‌ایم تا قصه شویم بر زبان مردمی که خواهان بیان عدالتند.
آرام بخواب دختر زیبا. بگذار استخوان‌هایت در خاک ایران حل شود تا دل‌آرا های زیادی بروید؛
اما بدان نگاره‌هایت بر دیوارها بد دلمان را به درد آورده. اکنون انگشتانی که پیانو میزد، شعر می‌نوشت را خاک می‌کنیم. حیف این خاک... .

برای دل‌آرا
۸۸/۲/۱۱
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
قرار است پیش از زیستن، این زمین ناجسته را ترک کنم؛ اما من هنوز کوه آوالان را ندیده‌ام. برای آخرین بار به دیدار کوه چهل چشمه نرفته‌ام و لمس آب‌های زریوار... .
به آن سیزده سال می‌پندارم. سیزده سالی که با آموزش به کودکان سرزمینم گذشت. به روزهای کنار هم بودنمان، گردش‌های دسته جمعی‌مان و چشم‌هایتان که بوی غم می‌داد می‌اندیشم. کودکان بی‌پناه و رنجورم که در بحبوبه‌ی کودکانگی، سختی بار زندگی بر دوش‌های نحیفشان سنگینی می‌کرد.
لیلا، دختری با چشمانی درشت و مژه‌های بلند، کنار مادرش قالی می بافت؛ تا مژده‌ی نان بشود در سفره‌ی خالی خانه.
فریاد، پشت‌ بام خانه‌ها را مرمت می‌‌کرد. زمانی که باران می‌بارید، کسب و کارش رونق می‌گرفت‌ و پشت بام‌های بیشتری برای مرمت نصیبش میشد.
ادریس از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا