متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های زاگرس | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,670
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
دلم برای شمردن چشمه‌ها تنگ شده.
این‌جا، هیچ چاله آبی نیست.
دستانم را دراز می‌کنم و متصور می‌شوم که از سقف سلول، باران می‌بارد. چشمانم را می‌بندم. قطرات با طراوت باران را بر سر انگشتانم حس می‌کنم.
دستانم یخ زده. گویا که مرده باشم؛ اما در قلبم عشق به سرزمینم، به دانش آموزانم و به خانواده‌ام نفس می‌کشد.
همین، نشان از زنده بودنم است‌. دیگر نیازی به چک کردن نبض و نفس‌هایم نیست؛ تا زمانی که چشمی را به اشک و قلبی را به تپش وادارم زنده‌ام‌.
زنده و جادوانه!

۸۷/۱۲/۲۸
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
زیباترین رویاهایم از دانه اندوهی که در خاک دلم کاشتم رویید‌. اما آیا خاک قلب من برای روییدن رویاها و آرزوهای زیبا حاصلخیز است؟
پس این خشکسالی چیست که مرا در بر گرفته؟ این اشک چیست که مدام می‌غلتد؟ گویا چشمانم گیاه باشد و شخصی مدام به آن آب می‌دهد. در رود مرگ شناورم ولی امید فردا و اردیبهشت‌های آینده، مانند کارون در دلم می‌خروشد.

۸۹/۲/۱۵

*امروز جشن میانه بهار/بهاربد و روز شیراز بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
در حیاط زندان، پروازگاهم را می‌بینم‌. این‌جا پرنده‌ای خواهم شد خسته‌ی اسارت و تشنه‌ی آزادی. این جا زندگی من روی زمین به پایان خواهد رسید و در قلب‌ها خواهم زیست.
این‌جا پایان است؟ پایان دفتر؟ پایان قصه؟
نه، این‌جا آغاز می‌شوم!
مرا می‌خوانند، مرا می‌نویسند و چشم‌هایم تصویر ظلم و بی‌عدالتی می‌شود.

۸۹/۲/۱۸
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
قلمم را پر از خورشید کرده و بر تن سیاه شب می‌نویسم.
نیمه شب است و نمی‌دانم سپیده‌دم نفس می‌کشم یا نفس‌هایم را می‌شمارم‌، نمی‌دانم این آخرین شبی‌ست که می‌بینم، آخرین نامه‌ایست که می‌نگارم؛ اما خوب می‌دانم که من یک معلمم و لبخند کودکان سرزمینم را بر دوش دارم. به کودکانم الف و بای انسانیت و آزادی را آموختم. پس چه بیمی از مرگ می‌توانم داشته باشم؟
مرگ پایان پرنده نیست. چرا که پرواز را به یاد دارم.
اگر جادوانه‌ی این تاریخ باشم پس از مردن تازه زنده می‌شوم. در بطن ماهی‌های کوچولویم، کودکانم.
من زاگرسم، خورشیدم، آسمانم، آزادی‌ام!
دار مرا نخواهد کشت.
جادوانه‌تر از مرگ و آزادتر از اسارتم.
با قدم‌هایی بی‌باک می‌روم؛ اما دلتنگ کوه شاهو، چشمان بی‌‌گناهت و دستان بی‌قرارت خواهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • #25
1009754_86d085bae85c5e6df4dcffb155f1cadd (1).png
 
امضا : HAKIMEH.MZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا