متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های بلوط‌های کردستان | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,086
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
خوشه‌های اشک را از درخت چشمانم می‌چینم. این نابرابری‌هایی که میان ما مرز کشیده، زاده‌ی کدام اندیشه است؟ و این ناعدالتی‌ها شروعشان به کدام گوشه‌ی تاریک تاریخ بازمی‌گردد؟ از زمان تولد؟ وقتی در جغرافیایی زاده شدیم که انتخاب ما نبود. یا از آن‌جا که پرستشگاه تو، معبد من نبود؟ این تفاوت‌های فلک‌سا را چه کسی میان من و تو ایجاد کرد؟ و تاریکی قلبت میراث کدام تاریکخانه است؟ تنها پاسخی که می‌دانم این است من یک زن کوردم و لایق هیچ کدام از این ناعدالتی‌هایی که صرف کورد بودن بر دوشم سنگینی می‌کند، نیستم.

در باب اون مردی که گفت کورد بوون زور سه‌خته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
نمی‌دانم، با اذان نماز می‌خوانند یا لاله‌ها را سر می‌برند؟
نمی‌دانم، با درخت کتاب می‌سازند یا دار؟
این روزها خیلی ندانسته زندگی می‌کنم. اصلا مگر می‌شود این منطق‌ها را فهمید و درکش کرد. آیا ذات مذهب همین است یا من فکر دیگری درباره‌اش می‌کردم؟ آخر می‌پنداشتم صدای موذن سرودی دلنشین است که باید هم‌گام آن دست به عبادت و سر به سجده بر آرم. اما چرا حینی که سر من به سجده می‌رود سر دیگری به سلطه‌ی دار؟ چرا بی‌گناهی میان آمینِ دعای من نفس‌هایش را می‌شمارد؟
و کجاست چراگاه این چراها؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
"کارون"

کارون می‌خروشد. اما این بار نه در خراسان، بلکه در تن جان به لب رسیده‌ی تو می‌خروشد. به یاد می‌آورم، خونی که درون تو جاری بود، چگونه بیرون جهید. چشمان هراسان کودکانه‌ات را به یاد می‌آورم و مگر می‌شود فراموش کرد؟ دستان کودکی را که جای عروسک، زخم چاقو برَش سنگینی می‌کند. تو خود کارونی و مگر خروشت برای آزادی پایان می‌یابد؟
زیر این ماه نقره‌پاش، سیزدهمین روز تابستان نهیبم زد که زادروز اوست. اویی که پیکرش وطن است و نمی‌داند سایه‌ی دیوار بازتاب تبرداری‌ست در انتظار گل‌ها.
ای که مرگت تاریکیِ تاریخ این درندگان است، فکرت آزادترین پرنده‌ی آسمان ذهنم شده.

۸۷/۴/۱۳

کارون، زادروزت خجسته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
خاموشم، چو فریاد ماهی زیر آب‌. گویا هیچ‌کس مرا نمی‌شنود و چشمانم، ناخواناترین الفبای دنیاست. دور از بوکان، چه سرنوشت غمگینی به انگشتانم گره خورده‌؛ اما در این دوره‌ی قحطی عدالت، این‌ چیزها مرا متعجب نمی‌کند. ما از خیابان‌هایی می‌گذریم که ملتی گرد هم آمده‌اند تا به صلیب کشیدن مسیح را تماشا کنند. کودکان بیشتر از لی لی بازی، پریدن روی مین را بلدند. زنان باردار، از کودکان متنفرند. در این سرزمین هیچ چیز سر جای خودش نیست. دارها از درختان بیشترند. خداحافظی‌ها، از سلام‌ها بیشتر شده‌اند چرا که ممکن است پس از رفتن، گلوله‌ای ناخوانده از کنج خیابان برگشتت به خانه را ناممکن کند‌.

۸۷/۴/۱۴
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
"خوشه‌ویستم"

آدم ملول‌ترین حس را زمانی می‌فهمد که از عزیزترینش دور شود و دور شدن از تو چقدر دشوار است. لمس نکردن سرخی موهایت که چو ابراهیم در آتش سرخش پرت می‌شوم و شعله‌های آتش به گلستان بدل می‌شوند. خوشه‌ویستم، خواهر تو بودن زیباترین چیزی بود که من می‌توانستم در زندگی باشم. بنابراین بدان هیچ دار و گلوله‌ای ما را جدا نمی‌کند. چون پیوند عشق ناگسستنی‌تر از این حرف‌هاست. عشق بلندتر از درخت سپیدار کوچه‌مان است، بنابراین دستان هیچ درنده‌ای به آن نمی‌رسد. این‌ها را می‌نویسم و تو خواهی دانست، که شیرین آخرین لحظات زندگی‌اش را حتی به دوست داشتنت پرداخت.

۸۹/۲/۲
از طرف شیرین، برای خواهرش نارین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
کاش رهگذری بودم، گریزان از راه‌ها! کاش مادری بودم در حال لقمه گرفتن برای کودک گرسنه‌ی خویش‌. کاش حتی پیرمرد درویشی بودم که زنگ خانه‌ها را به امید سکه‌ای، دانه دانه به صدا در می‌آورد. کاش هر کسی جز خویش بودم. زنی تکیده بر دار، جای درخت نارون؛ که ذهنش پر از لالایی‌های کوردی‌ست. آنانی که پیش از خواب، دایه برایش می‌خواند. سحرگاهی که با صدای مادرش بیدار میشد، اکنون با تکان‌های جلادان بر می‌خیزد. اما او در خواب هم، بیداری می‌کشید. وقت او برای خواب بسیار است، اما برای زندگی نه.‌ تمام شب را در انفرادی کوچک خود، ثانیه‌ها را شمرد. پوستش را لمس کرد‌. به تپیدن قلبش گوش سپرد‌.‌ این آخرین بار بود که اعضای پیکرش، می‌زیستند.
او را به پیشواز چوبه‌ی دار بردند، تا به آزادی سلام کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
تو را تنها نخواهم گذاشت.
من آن شاخه بلوطی‌ام که با نسیم سحرگاه خود را به پنجره‌ی اتاقت می‌کوبد. من آن گل ناری‌ام که در باغچه‌مان می‌روید. آن درخت سیبی که قرار بود هم‌قامتت باشد. من لالاییِ دایه نه‌شمیل در گوش‌هایت می‌شوم تا خیال نکنی رهایت کردم‌. برایت فروغ صبح‌های کوردستان می‌شوم و قول می‌دهم هر باران بهاری‌ای که بارید، من باشم.
ناردونه‌ی یکی یک دانه‌ی شیرین، تو را به بلوط‌های سر به فلک کشیده‌ی کوردستان می‌سپارم. چون می‌دانم در حصارشان از هر گزند و گلوله‌ای دور خواهی بود.
عزیزم قصه‌های اساطیری را فقط خون سیراب می‌کند. باید بروم، کاش فکرم را رها کنی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
خواب در چشمانم شکسته و هر ثانیه‌ای که می‌گذرد، بیداری قامت می‌گیرد. گوش‌هایم پر از لالایی‌های مادرم است و دستانم پر از بلوط‌های زاگرس. کاش راهی برای تابش نور به دخمه‌ی تاریکی‌هایم بود یا لااقل راهی برای ماندن. کاش زمانی که کشان کشان با چشمانی بسته تو را به پیشواز طنابی بلند قامت می‌برند، راهی برای بازگشت باشد. دلم می‌خواهد کمی زندگی بخرم. آن هم فقط برای داشتن زمان بیشتری که کنار تو سپری شود. زیر درخت سیب، داستان هزار دستان را برایت بخوانم یا لالایی‌های شبانه. عزیزم، بیشتر از هر چیز، دلم برای خواهر تو بودن تنگ می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
کاش قطاری به مقصد آرزوها وجود داشت. اگر بود قطعا مرا پیش تو می‌برد و آن‌گاه می‌‌فهمیدم تمام مدت در انفرادی کوچکم برایت لالایی سراییدم و نامت نجوایم بود؛ اما دستان من برای داشتن آرزوهای بزرگ چقدر کوچک است. و فرصتم برای زندگی چقدر کم. زمان زیادی ندارم، این پاره کاغذها را می‌نویسم‌. نمی‌دانم حتی چشمان تو میهمان خواندنشان شود یا نه؛ ولی کاش، این خاک برای تو جای بهتری باشد! کاش زندگی، با تو مهربان‌تر از من باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
زمین جای زیستنی‌ای نبود. حتی مرا دوست نداشت و نمی‌دانم چرا آغوشش را برایم باز کرد؛ اما امیدوارم لااقل آسمان با من و روح زخمینم مهربان‌تر باشد. زادگاه تن که ما را از خود راند، کاش لااقل زادگاه روحم پناهم شود‌. اما چه فایده که ما تنها یک بار زمان زندگی، عاشق شدن، آزاد بودن، آواز خواندن، دویدن و رقصیدن داشتیم حال همان نیز ازمان دریغ شده. به کدام حق ناحق و کدام عدل بی‌عدل؟ قرار بود برایم گردنبندی از بنفشه‌های زاگرس درست کنی‌. من طناب را می‌پوشم و می‌پندارم با بنفشه زینت گرفته. عزیزم، این جلادان کیستند که جانمان را می‌ستانند؟ مگر چند جان داریم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا