متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های بلوط‌های کردستان | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,084
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
شیرینِ تو این روزها چقدر تلخ شده.
اما چطور می‌توان شیرین بود زمانی که زندگی سراسر دردی‌ تاب نیاوردنی‌ست. حتی روحم دگر نمی‌خواهد در این کالبد بزیستد‌. او زودتر دارد خانه را ترک می‌کند و بی‌خبر است که این آشیانه دیگر ویران شده و آبادی‌ای نیست‌. ما سبزه‌ها را گذراندیم و اکنون خارزارها پاهایمان را به زخم نشانده.
و چرا هنوز با پاهایی خونین می‌دوم؟ انتظار رسیدن به کدام آبادی را دارم؟
و من هنوز آرزویم زمان فوت قاصدک این است که کاش، زنی بودم بی‌خبر ز هر جا! روزنامه بخوانم و خبر اعدام‌های فله‌ای برایم رقمی بی‌اهمیت باشد. کاش کودکی بودم خندان، ناآگاه از آینده‌ی خویش!
کاش من آن درویشی بودم که زنگ‌ها را در انتظار سکه‌ای به صدا در می‌آورد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
صدای بی‌صدایی را از آن سوی جزیره‌های نهان می‌شنوم‌. نامم را می‌خواند و من فهمیده‌ام که زمان ماندن سر رسیده. سینه‌ام آماج تیر جلادان قرار گرفته و دیگر وقتی برای عاشق شدن نیست. باید پیش از زیستن مرد. پیش از پرواز کردن، سقوط کرد و قبل از نفس کشیدن، خفه شد. چه نجوای محزونی دارد این صدا و نامم از زبان بی‌زبان او، چقدر شنیع است! کاش فقط زمانی صدایم بزنند که بخواهند بگویند تمام این‌ روزها خوابی آشفته بود، نه واقعیتی وهمناک!
دلم خوابی دراز می‌خواهد، که وقتی برخاستی خون‌ها جای شربت شهادت، برای رگ‌های خویش سِرو شود. مرا زمانی بیدار کنید که دیگر کسی خون مرا جوهری برای نگارش داستان‌های اساطیری‌اش یا برای پایداری حاکمیتش نبیند؛ اما دردا که هیچکس پس از دار، برنخاسته و این خواب تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
آیا به خاطر داری مرا؟ زنی ایستاده کنار دار. لبخندزنان به مرگ، با دستانی باز، در آغوش طناب. آیا رقص پاهایم را زمانی که حیاتم به نیستی می‌رفت، به یاد داری؟ آیا نسل مرا که پیش از زیستن، مردن را آموختند به خاطر می‌آوری؟
لبخندهایمان زمان پریدن روی میدان‌های مین و خوردن گلوله‌ها، جای دستپخت مادرمان را به یاد داری؟ می‌دانی ما جای زندگی و شهامت، شیفته‌ی مرگ و شهادت شدیم؟
آیا به خاطر داری ما را؟
نسلی آماده‌ی مبارزه و پوشیدن لباس‌های رزمی. سپس زمانی که دوره‌ی جنگ‌ها بگذرد و تیرها از درون مرزها شلیک شود، نسلی می‌شویم آماده‌ی مشت گره کردن؛ اما تو مرا با آن چشمان ماتم‌زده غرقه در خون کف خیابان به یاد نیاور‌. ما را با دل‌های دلیرمان و چشم‌های امیدوارمان به خاطر بسپار.
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
ما زاده‌ی پایانیم. هیچ گاه برای آغاز شدن نزیستیم. از ابتدا آمده بودیم تا تجسد آرزوهای مرده‌ی سرزمینمان باشیم.
و نگذاریم آغوش دار خالی از تن جوانان بماند. یا گلوله‌ها در خشاب صامت بمانند.
ما آمده‌ بودیم گلوله‌ها را برقصانیم؛ طناب‌ها را هم‌پای تندرها تکان دهیم.
ما برای ساکت ماندن و مردن نیامده بودیم. از همان لحظه‌ی تولد، جیغ و گریه‌مان نشانی از حیات جاریمان داشت.
ما بی‌مرگیم چو امرداد. هیچ گاه مفهوم پایان را ندانستیم. در ابدیت‌ها زیستیم. خواستیم مرگ و زندگیمان آبی را از آب تکان دهد. خواستیم با از تپش افتادن قلبمان، جهانی را به تپش واداریم.

آخرین نامه‌ی شیرین، به وقت نزیسته مردن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
شیرینکم، خوشکی شیرین‌تر له گیانم!*
هر نامه‌ای که در ۶۳۵ کیلومتر دورتر از خانه‌مان برای من نوشته بودی، چون عطری زیر مشامم ماندگار شده و به مانند سنگ‌نگاره‌های پرسپولیس‌ بر پیکره‌ی ذهنم جاودانه. هر واژه‌ات چون طنین لالایی‌های دایه نشمیل در گوش‌هایم زنده است و همانند پروانه‌هایی که می‌دانستم چقدر دوست داشتی، روی شانه‌هایم آشیانه گزیده و می‌دانم که هرگز تنهایم نمی‌گذارند.
آخرین نامه‌ات را این گونه‌ آغاز کرده بودی؛ "آیا به خاطر داری مرا؟" و بگذار من این‌گونه از تو بپرسم؛ آیا تو می‌بینی مرا؟ خواهر کوچکت نارین، همان‌که هر روز از حیاط که رد می‌شود کنار درخت سیب می‌ایستد و با خنده افسوس می‌خورد...او هرگز قدش به آن نرسید. این را اشتباه گمان کرده بودی؛ اما فکر کردن به آن‌که من تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
ناله‌شیکنه، کوه محبوب من از زاگرس شده است و حالا هر بار از قامت بلندِ چون صبر تو به تماشای شهر خالی از تویمان می‌نگرم، بوکان کوچک‌تر از هر زمان دیگرش است؛ هنوز نتوانسته‌ام بشمرم تو چند نفر بوده‌ای!
با این‌حال این همه سرخی که گویی از قرمزی موهای من گریخته و بر خاک پاک میهنمان، بلوط‌های کردستانمان ریخته، خبر خوبی نیست که برایت می‌نویسم اما نشان خوبی‌ست که راه تو ادامه دارد، نه؟ کمال‌ها، روشناها، محمدها، شیرکوها، میلادها و آوات و هیمن‌های زیادی رفتند و من بارها سیاه‌پوش خواهرها و برادرهای دیگرم شدم و بارها اشک ریختم؛ اگرچه سرخی خونشان به قدمت عمر آزادی می‌ماند و تو یکی خوب می‌دانی‌... آزادی هرگز نمی‌میرد. تا این‌جایش را با چشمان صاف نوشتم، زین پس می‌گریم و می‌نویسم. من پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
شیرینم، راه رسیدن به آرزوهایت را با قد کوتاه‌تر از درختان سیب هم می‌توانم ببینم. از فاصله درختان بلوط تا به دود و دم تهران بیش‌تر است. می‌دانستی فاصله‌ی من از این‌جا تا به ماه، از فاصله‌ام تا به تهران بیش‌تر است؟ به هرحال، این‌ها قرار نیست کسی را بترساند. تو نیز نترس! این‌جا همه سینه ستبر دارند و قول داده‌اند نگذارند دیگر لباس عروسی، گیلاسی‌رنگ شود.
ولی خودم... نمی‌دانم این چندمین تابستانی‌ است که نیستی و من دلتنگ آغوشی هستم که آن را به خاطر نمی‌آورم. ولی برایت می‌گویم آنشرلی‌ات جنگی که با سعادت به پیش گرفتی و در آخرش شربت شهادت نوشیدی را با دیگر خواهر و برادرهایش دوباره می‌پیماید و دستانی که مادرمان می‌پنداشت قرار است صرف نواختن سازها و نقاشی‌ها و دان کردن انارها باشد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • #28

1009754_86d085bae85c5e6df4dcffb155f1cadd.png
 
امضا : GHAZAL NAROUEI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا