• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مجموعه دلنوشته و سپس من | فائزه نوروزی

  • نویسنده موضوع Faeze Norouzi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 1,300
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Faeze Norouzi

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
سطح
3
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
به خاطر نداشت چند بار به زمین خورده یا اینکه چند بار توانِ از زمین برخاستن را نداشته؛ حسابش از دستش در رفته بود.
فقط میدانست اگر بار دیگران از پا بیافتد، برخاستنی درکار نیست...
چند قدم مانده بود،
فقط چند قدم ناچیز در برابر این راهِ بسیار...
و من ایمان داشتم که او پس از پایانِ مسلکِ رجا، به مطلوبی خواهد رسید از جنس کمالِ روح؛ حتی اگر در انتها آنچه که تصور میداشت نشود.
پس به نرمی در گوشش نجوا کردم: "وَمَنْ یقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ"
(از رحمت مایوس نمی شوند، مگر گمراهان.)
 
امضا : Faeze Norouzi

Faeze Norouzi

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
سطح
3
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
سر برآورد و درنگ کرد؛ در قلبش پروانه جوانه زد.
چشمانش برق می‌زد. شادمانی‌اش حد نمی‌شناخت.
گویی روحی تازه در وجودش به جریان افتاد.
برگشت و پشت و سر را نگاه کرد؛ و کنون ذوق رسیدن را مسرانه می‌چشید.
شادی‌اش اشکِ شیرینی شد و از گونه اش به زمین افتاد.
رو به آسمان کرد و لبخندی از سر آسودگی زد. خدا را هزاران بار شکر میگفت. می‌دانست این خدا بود که در انتهای مسیر او را میکشاند، وگرنه او نیرویی در قدم هایش برای ادامه مسیر نداشت.
سپس او رسیده بود به مطلوبش :)
 
امضا : Faeze Norouzi
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا