فال شب یلدا

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های انارستان | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,402
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام سوگند نوید»

عنوان: انارستان
نویسنده: زهرا
تگ: منتخب
ویراستار: Morf
IMG_20230806_223333_270.jpg
مقدمه:
تو مژده‌ی صبح عدالتی.
در دستان خالی کارگر طلوع می‌کنی.
در پتک کاوه بر سر ضحاک، فرود می‌آیی و هنگامه‌ی بالا رفتن پرچمی که نشانی از سرزمینمان داشته باشد، فراز می‌گیری.
تو نویدی هستی در بطن ژیناهایی که می‌خواستند معنی نامشان باشند، اما تضادش شدند.
خیره کننده‌ای چو سمفونی بتهوون. فروغ رنسانسی پس از تاریکی و رذالت قرون وسطا.
چو سرریز شدن دانه‌های انار به وقت شکستن، در این انارستان تکثیر می‌شوی.
و نامی که تو را می‌درخشاند، چه درست برگزیده شده. تو نویدی. نوید صبح آزادی.


۰۲/۴/۳۱
طلوعت خجسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg








نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
بر چشمان شب، کدام سرمه کشیده شده؛ که چنین تاریک است؟
و من چرا در سوگ صبح می‌گریم؟ انگار داس ماه مدت‌هاست که او را کشته و ما محکومیم به این شب، که انتهایش در فصلی مه‌زده گم شده.
من آن گرده‌ی خورشیدم، که با طلوع خویش خبر از وقت کار و بیداری می‌دهد.
آن کارگرم که خوابِ نخوابیده را، برخاسته و فکر نان دوباره سرش را به درد آورده.
پتک برزگرم، کوفته می‌شوم بر آهن.
فکرِ نان کارگرم... .
برزگر به خانه رفته جیب‌هایش چو مغز ظالم، خالی‌ست.
کارگر به خانه رفته، دستانش چو جیب برزگر خالی‌ست.
این شب انتها ندارد تا پیروزی نور و من، در سوگ صبح گریسته‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
دستم را بر پوست پر ستاره‌ی شب می‌کشم. تاریکی‌اش مرا در بر می‌گیرد و فکرم چو کبوتری از بند رها می‌شود. می‌رود روی سر پر خیال برزگر قصه لانه می‌گزیند. صبح در آسمانش آغاز نشده اما سوگ چرا! باید مژده‌ی نان بشود در سفره‌ای به پوچی زندگی خویش‌‌. او در سوگ نان است و خبر ندارد از طناب‌بافی که در کمین او نشسته.
فردا خواهد شد، به خیابان خواهد رفت، اما آیا خیابان‌ها همیشه بازگشتنی‌اند؟ شاید اسیر طناب‌بافان شوی و بامداد بعدی، هنگامه‌ی اذانِ نماز‌گزار، نان بشوی در سفره‌ی آنان که خون سق می‌زنند. چارپایه‌ای زیر پای برزگر رها می‌شود. قصه تمام می‌شود اما او آغاز.
پوستم از تماس با تیزی ستارگان خونریزی می‌کند، و کبوتر فکر به قفسش بازمی‌گردد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
شب در آسمان لانه گزیده.
فکر نان، برزگر را رها کرده. او اکنون در خیال جان است. در این سروستان بی‌مفهوم سهم او از مفهوم زیستن چه بود؟ اگر زندگی تکه‌ای نان، در سفره‌ای خالی باشد، پس حق او کجاست؟ بله او یک‌برزگر است ولی دریغا که کاوه نیست و پتک در دستش از آنانی نیست که بر ضحاک می‌کوبند‌. او همان چوب بدی‌‌ایست که هیچ‌گاه بر سر ستم فرود نیامد اما همیشه چوبه‌ی دار ستم‌ دیده شد.
رقص عقربه‌ها چو طواف گرگ به دور طعمه سریع است.
صبح شد، صدای موذن به راه افتاد.
چارپایه‌ای را کشیدند، لاله‌ای سر بریده شد‌. بوی خون می‌آید، اما خونی ریخته نشده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
من گناه خویش را می‌دانم.
از همان لحظه‌ی تولد در مظهر عدالت شما مجرم بودم.
شاید چون من آن طفلی نبودم که گلویش آشیانه‌ی تیری در ۱۴۰۰ سال پیش، از سمت سرباز دشمن باشد. ولی بعدها که بزرگ‌تر شدم و آیه‌ای بر من وحی نشد و هیچ خدایی مرا فرستنده‌ی خویش ندانست، گناهکارتر شدم. دستانم پر از دعا بود، برای تکه‌ای نان و چه دیر فهمیدم نان را کجا می‌توان یافت.
من بودم در جستجوی زیستن، تنها برای نفس کشیدن و آنان بودند به دنبال من!
اذان بخوانید، آواز می‌خوانم.
طواف کنید، می‌رقصم.
و کاش هر که به دین خویش بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
کشتن ما عبادت است.
برای آنان که قتل، کسب و کارشان است.
و برزگر این قصه، تنها می‌خواست، زندگی‌اش را کند. کُشتی‌اش را ادامه دهد و خیل رویاهای فردای او بر در و دیوار اتاقش چه خون سرخی‌ست.
فردا را کشتند.
رویاها بر در و دیوار اتاق برزگر پژمرد.
گردنی که بر آن مدال می‌آویختند، پیشکش دار شد. و طنابِ گردن او، اکنون مدالی دیگر بود نشان عشق و میهن.
او چو اناری از دست کودکی بازیگوش، فتاد و انارستان را به خون کشید. و این‌جا سرخ خون نویدان بی‌نداست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
چه را اعدام کردند؟!
چرا اعدام کردند؟!
تو را؟ تویی که اگر گناهانت را لیست کنند، آن فهرست چو سفره‌ات خالی خواهد بود؟ تویی که در جهان نوحه‌خوانان آوازهایی بلد بودی پر از شادی و عشق و میهن؟
تویی که شوق چشمانت مانند کودکی بود در احساس اولین تجربه‌ها؟ تویی که رقص‌هایت شور زیستن را می‌نواخت و تویی که ساز سرفرازی بودی در گوش شنوایان عالم.
چه را اعدام کردند؟!
چرا اعدام کردند؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
آلام تنت، رنج میهنت، عجب داستان درازی‌ست.
تو که بودی که رفتنت نویدی‌ست فلک‌آسا؟
زاده‌ی کدام یک از خیال‌های آزادی‌پرور من بودی؟ در دامان عدالت، جایی برای سرت نبود، اما در وطن دارها چرا.
برزگر قصه‌ی ما چه دستان توانایی برای برچیدن ستم دارد.
و تو برای صدا زدن آزادی، چه صدای زیبایی داری. چه صدای رسایی داری!
تو کیستی که تمام نمی‌شوی؟ با هر اذان تکرار می‌شوی؟ تو کیستی که کلماتت بر در و دیوارهای شهر تکثیر می‌شود؟ به دست آن زنی که اسپری دستانش، شوق تمامی دارد و پاهایش آمادگی دویدن.
تو کیستی که تمام نمی‌شوی؛ چنین تکثیر می‌شوی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
نام تو چهار حرف است و چگونه هزاران حرف می‌زند؟ ای نویدِ سرافراز سرزمین ما، گناه تو را اشتباه نگاشته‌اند.
من گناهانت را خوب می‌دانم.
جرم تو این بود سفره‌ای داشتی خالی از نان اما پر از عشق و میهن!
تو در آغوشت مام وطن را رانده بودی.
آوازهایی می‌خواندی که وارث مهر و رهایی بود.
گناهان تو سنگین است، چرا که در این شب وهمناک، مژده‌ی صبح بودی!
صدای تو پر از خورشید و فروغ بود؛ کلماتت میراث آگاهی و آبادی بود.
تو یک‌تن بودی، اما اکنون چگونه هزاران پیکری؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا