فال شب یلدا

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های هیچستان | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,368
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام ایران
نام اثر: هیچستان
تگ: منتخب
نویسنده: زهرا
ویراستار: Morf
IMG_20231005_230743_105.jpg
مقدمه:
از هیچِ این هیچستان پوچ و وهم‌های واهی، رسیده‌ام به نامه‌هایی لبریز کلمات که از خون دل من برخاسته و به چشمان تو می‌ریزد.
قلم را که به دست می‌گیرم چو عابری بی‌مقصد نمی‌دانم به کجا خواهم رفت و چه خواهم نوشت. اصلا جز غم‌نامه‌هایی ملال‌آور چه دارم بگویم؟ می‌دانم شاید هرگز این‌ها را نخوانی‌، اصلا شاید به محض دیدن نام منحوسم روی پاکت آن را پاره کنی. حق داری اگر مرا حق نشناس و دورو ببینی.
من می‌گویم عاشق ستارگانم اما شب‌ها پنجره‌ام را می‌بندم. می‌خواهم در آغوشت بگیرم و سرت را به سینه‌ام بفشارم؛ اما برایت نامه می‌نویسم.
عزیزم، مرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
سلام شیرینم، نامه‌ات به دستم رسید. جویای حالم شدی و احوال پرسی‌ات مثل این می‌ماند از پرنده‌ای که بال‌هایش شکسته بپرسی امروز چند بار به آسمان رفتی؟
من هر روز با سبدی که شیرین‌ترین محصولش قهوه تلخ است، به خانه تنهایی‌هایم بازمی‌گردم. صدایم به بی‌صدایی اشک ماهی زیر آب است،
و شب‌ها هنگام غم‌هایم پاورچین چو ستاره در آسمانی که سینه‌ی من است، قدم می‌زنند.
شیرین، خیلی می‌رنجم، دستانم به سرخی لاله‌هایی‌ست که پیش از رفتن در حیاط کاشتی. گویا داس ماه را هر شب بغل می‌گیرم و بهای آغوش را با خون خویش می‌پردازم.
شیرین، این‌طور نیست که از آدم‌ها بگریزم. هر انزوایی که امروز اطراف من سایه پراکنده به آن مبتلا نشدم، انتخاب خودم بوده. نمی‌خواهم کنار آدم‌هایی باشم که مرا می‌بوسند؛ اما در دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
گاهی می‌پندارم روحی رنجورم گمشده در روشنایی‌.
همه در تاریکی‌ها ناپدید می‌شوند، اما من با این‌که همه جا روشن است، باز هم گم شده‌ام، باز هم مثل همیشه نامرئی‌ام.
گاهی خود نیز نمی‌دانم خواسته‌ام از زندگی چیست؟ تنها چیزی که می‌دانم این است این گذر زمان مرا می‌رنجاند.
من هنوز گیج آن سرسره‌های کودکی‌ام.
هنوز دستانم خیسِ خاک‌های باران خورده است.
پاهایم خونی از زخم‌های آن زمین خوردن‌های بی‌هواست.
من برای بزرگ شدن آماده نیستم. چو کودکی‌ مظلومم، که او را با اسلحه به میدان جنگ فرستاده‌اند.

برای خودم
به مقصد هیچستان
۲۹/۲/۲۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
نفس کشیدن مرا به زندگی بازنمی‌گرداند. چو ماهی‌ای که آب زنده‌اش نمی‌کند.
مدام به ادبیات پناه می‌برم، قدری شعر خوانده‌ام که یقین دارم اگر رگ‌هایم را ببرم، شعر خونریزی می‌کنم‌.
گاه دستان خود را قدری سرخ و پر گناه می‌بینم، گویا سربازان ویتنام در دستان من کشته شدند.
کاش کسی را داشتم روزی هزاران بار مرا بی‌تقصیر می‌خواند! می‌گفت گناه من نیست اگر هر روز می‌گریم.
می‌گفت گناه من نیست اگر در شادترین لحظاتم، دلم آمیختن با مرگ را می‌خواهد.
انگار من دوست ندارم از این احساساتی که کشنده‌تر از کشنده‌ترین بیماری‌هاست، رهانیده شوم؛ اما نمی‌توانم، چو نابینایی که به سیاهی دچار است، ناتوانم.
کاش می‌شد خویشتنم را چو پیراهنی در می‌آوردم و به کمد آویزان می‌کردم. سپس پیراهنی شادتر و امیدوارتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
تو چقدر خوبی برای من.
انگار آسمانی بی‌فروغ بودم، خورشیدم شدی.
انگار پرنده‌ای بی‌بال بودم، پروازم شدی‌.
انگار خوابی آشفته بودم، رویایم شدی.
تو چقدر خوبی برای من.
انگار زمان زاده شدن، ستاره‌ای بودی کوچک که به زمین سقوط کرد و هر جا که پا نهادی، از وجود خود نور افشاندی.
تو را چگونه به قلم بیاورم؟
تو که پر فروغ‌تر از رنسانس و استوارتر از دماوند و زاگرسی.
تو که آرامش خلیج فارس را در دستانت کوچانده‌ای.
تو که چشمانت به گرمی عشق آتشین آنتونیوس و کلئوپاتر است.
تو که صدایت زیبایی سمفونی بتهوون و آسایش نغمه‌ی پرندگان صبحگاه را زیر سوال برده.
تو را چگونه در کلمات ناچیزم بگنجانم نارینم؟
زادروزت به طراوت باران ناردونه‌ی من‌.
چه حیف کنارت نیستم که تو را تا نیستی استخوان‌هایم، در آغوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
فرزادِ عزیزم، سلام!
چند روزی‌ست نامه‌ای از تو به دستم نرسیده و این موضوع سخت مرا رنجانده؛ اما احتمال می‌دهم در زندان قلمی نداری که برایم بنویسی. امیدوارم لااقل نامه‌ی من به دستت برسد و همین که بدانم کلماتم چشمان تو را ملاقات خواهند کرد، کافی‌ست.
از خودم بخواهم برایت بگویم، گفتنی نیست. خود را بابت همه چیز مقصر می‌دانم. بابت این که فرهاد هفته‌هاست نمی‌خواهد پاسخ نامه‌هایم را بدهد، بابت این‌که پولی ندارم این نامه را فعلا برایت پست کنم، حتی بابت این که پرنده‌ی ایوانمان نمی‌تواند خوب پرواز کند نیز خود را مقصر می‌دانم. و هیچ‌کس نیست بار این تقصیرات را از دوش من بردارد.
حتی قاضی لال قلبم مرا محکوم می‌کند.
گویا در مِهی گم شده‌ام که وضوح ندارد.
فرزاد، فرزاد، فرزادِ من! کاش تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
دستانم پر از شعر و دیوار، نمناک از اشک‌ سایه‌هاست.
چو گنجشکی باران‌زده کنار پنجره لانه می‌گزینم و انگشتانم زمزمه‌ی پنجره‌هاست.
کاش من آن پروانه‌ی آبی‌ بودم‌ با کالبدی نازک و سبک، آواره‌ی آسمان.
یا کاش آن لاله‌ی باغچه بودم، تنها آگاه به نور خورشید و مهتاب ماه. کاش من هر کسی جز کالبد پر رنج خویش بودم‌.
کلمات در ذهنم بسیارند، اما بیانشان دشوار. انگار وقتی می‌خواهم چیزی به زبان بیاورم صدایم را گم می‌کنم. نوشتن برایم آسان‌تر است‌، لااقل واژه‌ها از قلم نمی‌گریزند.
دستان سرخم مرا می‌رنجانند. کاش می‌توانستم دستان سبز آن باغبانی را قرض بگیرم که هر روز بنفشه‌های فرزاد را با عشق آبیاری می‌کند.
یا کاش می‌شد آرزوهایم را در باغچه بکارم تا سبز شوند. تبدیل به بابونه‌های باطراوتی شوند که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
شیرینم، شیرینم.
ببخشید که چنین با نامه‌هایم خاطرت را آزرده می‌کنم. ولی جز تو دگر برای که بنویسم؟
گاه دلم می‌خواهد چو پروانه‌ای که از پیله برون می‌آید، از کالبد خویش بگریزم. چو پوسته‌ای بی‌ارزش دور بریزمش و آن وقت روحم از این نفرین رهانیده شود.
شیرینم، در این خانه همه از من بیزار و متنفرند. انگار حقی را از آنان ناحق کرده‌‌ام. گاهی طوری با من رفتار می‌کنند انگار جنگ ویتنام نیز از نحسی من رخ داده!
من همان قدر نیازمند محبتم که گیاه به آب؛اما زیاد نگرانم نباش، مِلی قرار است به دیدنم بیاید. باور کن از وقتی خبر را شنیدم حسرت می‌خورم چرا جای پا، بال ندارم تا از شوق پرواز کنم. نمی‌دانی دیدار با ملی در خانه‌ای که بوی پژمردن گل‌ها از بی‌مهری می‌دهد، برایم چه موهبتی‌ست.
انگار در یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
ملی، ملیکای مهربان من!
کاش تو ژاله‌های جلوی پنجره‌ی اتاقم بودی، که تا همیشه کنار خودم داشته باشمت.
کاش خورشید بودی تا هر روز تماشایت کنم.
کاش زمستان بودی، روی پوست خود حست کنم.
فردا می‌آیی.
فردا، فردا، فردا! می‌دانم اگر بیایی و یک دم چو دانه‌ای برف در تابستانِ آغوشت ناپدید شوم، تمام آلام‌هایم فراموشم می‌شود.
اصلا چشمانم چو کودکی که الفبا نداند، گریستن را فراموش می‌کنند. تو فقط بیا، بیا بیا! جای تمام نیامدن‌های زندگی‌ام، تو بیا‌. جز زنگِ در که صدای حضورت را می‌دهد، گوش‌هایم هر نغمه‌ای را پس می‌زنند. و پنجره‌ی اتاقم چقدر سخیف و ناچیز است، تا وقتی ورود تو را نمایش ندهد.
قربان تمام حروف اسمت بروم. قربان غبار پیراهنت بروم. قربان چشم‌هایت که این را می‌خوانند، دستانت که حروف را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا