- ارسالیها
- 639
- پسندها
- 6,636
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #61
صدای اهورا خلوتش را به هم زد که گفت:
- ماهی خانوم قرار نبود بری توی هَپَروت! شام چی دوست داری؟
ماهک سعی کرد لبخند بزند و گفت:
- قصد کردی امشب فاتحهی جیبت رو بخونی؟! ورشکست میشی آقای استاد!
اهورا خندید و گفت:
- تو نگران جیب من نباش. به وقتش باهات حساب کتاب میکنم، برات خوابهای خوب دیدم...
ماهک متعجب زمزمه کرد:
- چه خوابی؟!
اهورا مرموزانه ادامه داد:
- بگو چی میخوری تا بهت بگم!
ماهک بیطاقت جواب داد:
- پیتزا! حالا بهم بگو...
اهورا به نگاه ملتمس ماهک خندید و گفت:
- هنوزم مرض فضولی باهاته!
ماهک خندید و پاسخ داد:
- بگو دیگه...اذیتم نکن.
اهورا با لبخند ادامه داد:
- اون دوستم که بهت گفتم آموزشگاه زده، شدیداً به مدرس نیاز داره، منم قول تو رو بهش دادم و تو که مطمئناً روی پسر عموت رو زمین...
- ماهی خانوم قرار نبود بری توی هَپَروت! شام چی دوست داری؟
ماهک سعی کرد لبخند بزند و گفت:
- قصد کردی امشب فاتحهی جیبت رو بخونی؟! ورشکست میشی آقای استاد!
اهورا خندید و گفت:
- تو نگران جیب من نباش. به وقتش باهات حساب کتاب میکنم، برات خوابهای خوب دیدم...
ماهک متعجب زمزمه کرد:
- چه خوابی؟!
اهورا مرموزانه ادامه داد:
- بگو چی میخوری تا بهت بگم!
ماهک بیطاقت جواب داد:
- پیتزا! حالا بهم بگو...
اهورا به نگاه ملتمس ماهک خندید و گفت:
- هنوزم مرض فضولی باهاته!
ماهک خندید و پاسخ داد:
- بگو دیگه...اذیتم نکن.
اهورا با لبخند ادامه داد:
- اون دوستم که بهت گفتم آموزشگاه زده، شدیداً به مدرس نیاز داره، منم قول تو رو بهش دادم و تو که مطمئناً روی پسر عموت رو زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر