• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #151
خودش را به سختی با کشاندن پاهایش روی زمین خیس به بالای سر برادرش رساند. احساس درد از قلبش به تمام وجودش سرازیر شد. تحمل دیدن کسی را که یک عمر او را قوی و پابرجا دیده بود و حالا اینطور مظلومانه به خاک و خون افتاده بود را نداشت. تراویسا همیشه از او بهتر بود؛ قوی و سریع بود و حتی عاقل‌تر از خودش! اما خودش... به راحتی اجازه داده بود تا جانش را بگیرند. بدنش تحمل وزن زیادش را نداشت، به زانو افتاد. دمی از هوای سرد و مه‌آلود گرفت و با پشت دست خونینش نم زیر چشم‌های اشک‌آلودش را پاک کرد.
از گوشه‌ی چشم سایه‌ای را دید که شمشیری را بالا می‌گرفت تا آن را به رویش فرود بیاورد، اما دیگر توان تقلا برای زندگی‌اش را نداشت.
خم شد و گونه‌ی پرموی تراویسا را نرم بوسید. احساس می‌کرد قلبش از جا کنده می‌شد، نفسش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #152
با تمام وجود جیغ کشید. یک‌بار، دوبار و چندین‌بار جیغ‌های دلخراشش پهنه‌ی چمن‌زار را در خود شکافت. آن‌قدر جیغ زد و آن‌قدر اشک ریخت تا روشنایی روز از پشت کوه‌های اوهانا رفته‌رفته خود را نشان داد. بعد سرش را به روی سینه‌ی سرد و خونین تراویس گذاشت. جیغ‌هایش به ناله‌هایی آرام و هق‌هقی تلخ تبدیل شد. خسته و بی‌رمق خودش را به روی زمین کشید و هرجا تکه سنگی می‌یافت آن را برمی‌داشت و دور بدن برادرش می‌گذاشت. طول کشید تا تن بی‌جان تراویسا در میان کپه‌های خاک و سنگ مدفون شد.
آفتاب به میان آسمان رسیده بود که خودش را به روی گور خیسش رساند و سرش را به روی آن گذاشت. همچنان اشک می‌ریخت و به آرزوهای به باد رفته‌اش فکر کرد، و روبه بدن بی‌جان خفته در میان تل سنگ‌ها پچ زد:
- قول میدم، تراو بهت قول میدم زنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #153
نگاهش دائم روی چهره‌های حاضر می‌گشت تا به چهره‌ی مردی رسید که تا عمر داشت نمی‌توانست آن را فراموش کند. کنیاک با لبخندی روی لب‌های نازک گم‌شده در میان ریش و سیبیل مرتب و آراسته‌اش به تابوت گل‌کاری شده‌ی مادرش خیره بود. شادی‌اش را از مرگ شالین به هیچ‌وجه پنهان نمی‌کرد. صدای پدرش را از نزدیک شنید که روبه بایرن، دوست قدیمی‌اش با ناله پچ می‌زد:
- روزی که این اتفاق افتاد، اون رو تنها گذاشته بودم. قسم می‌خورم من کسی رو که این بلا رو به سرش اُوُرده پیدا می‌کنم و همین بلا رو به سرش میارم! زجری که شالین کشید، کاری می‌کنم که اون هم بکشه.
نگاهش روی عمویش نشست که با گام‌های بلندی به آنها نزدیک شد و با نگاهی عمیق و معنی‌دار، خیره در چشمان اشک‌بار کینا با صدایی پر از محبت و دلسوزی که فقط او از تصنعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #154
کنجکاو از نرده‌ها فاصله گرفت و با احتیاط از پلکان مارپیچ پایین رفت و بعد پشت دیوار اتاق پنهان شد. صداها حالا به وضوح شنیده می‌شدند. بایرن با احتیاط پچ زد:
- هنوز هم باید صبر کنیم.
صدای پدرش دیگر خسته نبود:
- مگه نگفتی اون رو گیر اُوُردی؟ دیگه چرا باید صبر کرد، همین امشب میرم و شمشیرم رو توی قلبش فرو می‌کنم!
نگاه پسر گرد شد و محکم به دیوار چسبید و به صدای آرام بایرن گوش داد:
- تو متوجه نیستی! هیچ چیز به این سادگی که میگی نیست. ما به یه نقشه نیاز داریم. شاه قدرتمنده و چشم‌های زیادی مراقب اونه. تو باید احساساتت رو کنار بذاری و مثل قبل از ذهنت استفاده کنی.
صدای پدرش گرفته‌تر از قبل به گوش رسید:
- اما ما دیگه هیچ حامی نداریم، اگه لااقل سنگ رو داشتیم... .
پسر تا این را شنید از پناه دیوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #155
و باز اشک‌هایش ریخت. کینا با نگاهی ریز شده خودش را جلو کشید و دست‌هایش را بر روی زانوهایش آویزان کرد. کاناپه‌ی قدیمی قیژی صدا داد. بایرن تته‌پته‌کنان پرسید:
- تو...ت...تو... چی گفتی؟
کینا که نگاه گریان و گریزان پسر را دید، از جا بلند شد و پاهای دراز و لاغرش را با یک گام در آن سوی کپه شیشه‌های خالی کف اتاق رساند و گرهی میان ابروهای سیاهش انداخت:
- داری حقیقت رو میگی؟
پسر برای تأیید حرفش سرش را تکان داد که کینا ادامه داد:
- پس چرا تا الان حرفی نزدی؟ بگو ببینم سنگ الان کجاست؟ توی اتاقته؟
پسر چند لحظه چشم‌های سرخش را بست و در دلش تکرار کرد؛ «پنهان‌کاری، دروغ نه! فقط پنهان‌کاری» و بعد چشم‌هایش را باز کرد و آهسته لب زد:
- نتونستم بگم. من... من... .
- خیلی خب، الان توی اتاقته؟ می‌تونی بری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #156
سلام، عزیزای دلم، :smiling-face-with-hearts:
پارتای بعد قراره پر از هیجان باشه:face-with-open-eyes-and-hand-over-mouth: مرسی که همراهمید:rose_1f339:

ـــــــــــــــــــــــ
لبخند کینا عمق گرفت و دستی به روی موهای کوتاه و روشن پسرش کشید:
- پس اودان رو شکر میگم که تو ترسیده بودی! تو کار بزرگی کردی. حالا بهتره که برگردی به اتاقت و بخوابی.
همچنان که پسر سرش به‌زیر بود با گام‌هایی آهسته به سمت درب باز اتاق چرخید و به سیاهی آن‌سوی اتاق خیره شد. صدای محکم پدرش او را سرجایش در میان آستانه‌ی اتاق متوقف کرد:
- راستی، شاه تو رو با سنگ آزمایش کرد؟
به سمتش همان‌طور سر به‌زیر چرخید. پدر با اشتیاق پرسید:
- خب چی شد؟ چی رو نشون داد؟
شرم‌زده با صدایی آهسته جواب داد:
- یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #157
کاریفان در را باز کرد و شاه نگاهش را به پرده‌ی سرخی داد که هائل راهروی ورودی و فضای نسبتاً کوچک اتاق بود. چهره‌ی سرخ و لاغر و کشیده‌ی بریف، رئیس جادوگران قصر که با لبخند موذیانه باز شده بود از پس پرده جلو آمد و هیبت سرخ پوشش نمایان شد. مقابل میز مستطیلی‌ای که شاه آن‌سویش نشسته بود، تعظیم بلند‌بالایی کرد.
یانیس بعد از او وارد شد. ردای پوستین سبز تیره‌ای پوشیده و کلاه خزش در پشت شانه‌اش آویزان بود. صورت صاف و روشنش از سرمای زیاد خشک و پوسته‌پوسته شده بود و لب‌های صامتش به سفیدی رسیده بود. کنار بریف ایستاد و سرش را برای چند لحظه پایین گرفت و بعد نگاه آرام و مرموز و نافذش را به چشم‌های تیز و تیره‌ی شاه داد.
شاه ناخن سنگی انگشت انگشترنشانش را به روی سطح صیقل یافته‌ی میز کوبید و لب زد:
- خب؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #158
متعجب نگاه دیگری به سرتاسر اتاق انداخت. اتاقی که شاه در آن تصمیمات مهم و جلسات محرمانه‌اش را می‌گرفت زیادی ساده و کوچک بود. تمام مدت شاه نوک پنجه‌هایش را با لطافت به سطح سرد و سخت سنگ می‌کشید و با نگاه تیزش تک‌تک حرکات یانیس را زیرنظر گرفته بود. دقایقی بعد با کف دستش به یکی از صندلی‌ها اشاره داد:
- بشین!
یانیس به روی دورترین صندلی از شاه نشست. شاه نگاه دیگری به سنگ انداخت و آن را نوازش کرد و با صدایی آرام و رسا به حرف آمد:
- از روز اولی که تو رو دیدم فهمیدم تو با بقیه فرق داری. چیزی درونت هست که من رو به تو علاقمند می‌کنه.
مکث کوتاهی کرد و به چشم‌های روشن او خیره شد و ادامه داد:
- شنیدم خانواده‌ت به دست سربازهای من کشته شدن. باید یه چیزی رو بدونی؛ گاهی افرادم سر از خود خیلی کارها می‌کنن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #159
شاه برای همین به دنبال او بود. خیلی دوست داشت که استانیگر زنده بود و خودش هم زبان داشت و از او می‌پرسید، از کجا اینقدر خوب شاه را می‌شناخت؟ او داستان‌های زیادی درباره‌ی شاه گفته بود که همگی حقیقت داشتند. یک روز فکر می‌کرد شاید آن‌ها را از مسافرها شنیده است، اما حالا مطمئن نبود که شاید استانیگر به نوعی به شاه مربوط بود. به آسمان سیاه بالای سرش نگاه کرد و لبخند عمیقی زد و به این فکر کرد که چقدر دلش برای بیاتریسا تنگ شده است!
***
آسمان گرفته و ابری گلوریا خبر از بارش جدید برف را می‌داد اما همچنان زمین‌های خیس از بارش‌های قبلی، برفی به خود ندیده بودند. او سوار بر اسب نریان قهوه‌ای‌رنگی از میان بیشه‌زاری بکر می‌گذشت و در پشت‌سرش چند سرباز تا دندان مسلح می‌آمدند. صبح آن‌ روز شاه دستور داده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,190
پسندها
14,141
امتیازها
70,673
مدال‌ها
49
سطح
22
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #160
احساس کرد چیزی با یاد بیاتریسا و حرف‌هایی که در لحظات آخر به او زده بود، در سینه‌اش او را می‌فشرد. برای فرار از افکارش جلوتر رفت و دو نگهبان را دید که در پشت سر کاریفان، او را با لگدی به پشت پایش به زانو درآوردند. بی‌توجه جلوتر رفت و نزدیک به ستونی ایستاد. در آن نقطه هم شاه و کاریفان را به خوبی می‌دید. رنگ صورت شاه به تیرگی می‌گرایید و رگ‌های شقیقه‌اش از زیر پوست چسبیده به جمجمه‌اش بیرون زده بود. کاریفان صدای زیرش را بالا برد:
- اعلی‌حضرت، حرف‌های من رو باور کنید، من این کار رو نکردم!
نیم‌رخ کاریفان سرخ و زیر چشمانش در همین نیم‌روزی که یانیس او را ندیده بود، گود رفته و سیاه شده بود. یانیس ابروهای پنهان در زیر موهای کوتاه بلوطی‌اش را بهم گره زد. نائب وزیر کاریفان، «فالکور» که مقام دوم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا