متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #171
مردانی غول‌نما، دسته‌ای با هیبت‌های بلند خشمگینشان از کنارشان گذشتند. کُنده‌‌های بریده‌ی قطور و باریک درختان در همه‌جای دشت به چشم می‌خورد و دود و بخار از میان چادرها مانند غباری سفید و خاکستری بیرون می‌زد. شاه به چادرها با نگاهش اشاره داد:
- این‌ها مخصوص سربازهان.
و بعد به ده‌ها وسیله‌ی غول‌پیکر و عجیبی که طول آنها به اندازه‌ی هر یک از برج‌های قصر بود اشاره داد:
- اون‌ها هم سنگ‌اندازن. با این‌ها قراره تعدادی از سنگ‌های آتشین رو بر سر دشمنامون بریزیم. اون‌طرف هم سلاح‌هایی هست که با اون‌ها تعداد زیادی تیر پشت سر هم پرتاب می‌کنیم، علاوه‌بر اون‌ها ما هزار رأس اسب داریم که روزبه‌روز به تعدادشون اضافه می‌کنیم، جادوگرها هم هستن. می‌دونی چقدر تعدادشون زیاد شده؟ بعداً به اتاق کاریفان برو، اونجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #172
ابتدا زولان به شدت از مرزهایش محافظت می‌کرد. رفتارهای شاه فیوروسانتا مانند یک زنگ خطر بود، اما با گذشت زمان به آنها ثابت شده بود که شاه جدید تنها یک شاه منزوی و ستمگر به مردمش بود و خطری برای آنها نداشت. اما حالا یانیس چیزهای تازه‌ای می‌شنید. چیزهایی که حتی در خلوت هم جرأت فکر کردن به آنها را نداشت. تازه آن همه برده فروشی و خراج سنگین و آن همه فقر معنا پیدا کرده بود. یاد یکی از حرف‌های استانیگر افتاد که گفته بود، «شاه خیلی رقت‌انگیزه، اون برای وفاداری‌ها و دوستی‌ها ارزش قائل نیست، بعید نیست اگر بشنویم اون بخواد به مرزهای زولان هم لشکرکشی کنه.» حالا می‌فهمید استانیگر حتی در این‌باره هم حقیقت را گفته بود.
گوشه‌های لب‌هایش از هر دو طرف کش آمد و لبخندی درخشان به نگاه تیز و مراقب شاه زد. شاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #173
بتاروس زخم پهلویش را معاینه کرده بود. زخم عمیق به شدت عفونت کرده و باعث تب بالایش شده بود. بدن ضعیف بیاتریس ناتوان به روی تخت تمیزی با روکشی سفید افتاده و به سختی نفس می‌کشید. بتاروس در عجب بود که چطور تا به آن لحظه زنده مانده.
بعد از یک هفته پرستاری و مراقبت‌های شدید بتاروس از او، بالاخره بهوش آمد و کم‌کم سرپا شد و پس از آن او را به سیاه‌چال بردند تا درباره‌ی او تصمیم‌گیری کنند. برای آنها بیاتریسا یک جنایتکار بزرگ با جنایاتی نابخشودنی بود، با این حال خدمات و فداکاری‌های تراویسا و اینکه بارها گفته بود که خواهرش به آن‌ها ملحق خواهد شد، تصمیم‌گیری را برایشان سخت کرده بود.
هانس پشت به افرادش درون اتاقی کوچک و روبه پنجره‌ای بزرگ ایستاده بود و به ظاهر به بارش برف و بوران پیش آمده نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #174
ایوانس عصبی و با جدیت جواب داد:
- ولی از وقتی که اونو گردن زدن تا به حال خبری از شبح نشده و در ضمن میگن تو دادگاهی کاریفان، شاه دلایل خوبی رو برای اثبات شکش رو کرده بود و همه اونو تأیید کرده بودن.
سکوتی پر از ابهام و نگرانی شکل گرفت. با اینکه ظاهر هانس نشان می‌داد این حرف‌ها را باور ندارد، ولی قلباً نگران صحت این شایعات بود. همان‌طور خیره به ایوانس نگاه می‌کرد و تمام ذهنش را به دنبال چیزی بود تا با آن حرف‌های او را رد کند که بتاروس دوئل چشمی آنها را با تک سرفه‌ای شکست. هیکل بلند و استخوانی‌اش را بر روی مبل چسبیده به دیوار تکانی داد و لب زد:
- به جای وزیر اعظم کاریفان، یه تازه‌وارد منصوب شده.
گوشه‌ی لب هانس به بالا پرید و با تمسخر صدایش را بالا برد:
- تازه‌وارد؟!
بتاروس نگاه از او گرفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #175
سلام سلام، عیدتون مبارک، امشب با کلی پارت اومدم، عوض اون روزایی که پارت نذاشتم و می‌دونم دوباره تا چند وقتی نمی‌تونم پارت بذارم.
دوستتون دارم، باهام بمونید
:414:
ـــــــــــــــ
هانس ردای نخی سفیدش را روی تنش مرتب کرد و از اتاق خارج شد. فیچ با کمی تعلل پشت سر او و همراهانش به راه افتاد و همان‌طور که از مسیرهای طولانی و پرپیچ و خم کِلِسفورد به سمت زندان‌های تاریک ناویتا می‌رفتند، به سؤال‌های هانس و بقیه جواب داد.
احساس بدی او را از درون می‌فشرد. گیر انداختن یار دوران بردگی‌اش در آن وضع آن هم در سیاه‌چال‌های ابدی و مشهور ناویتا آخرین چیزی بود که می‌خواست. به بالای دروازه‌ی فولادین و بلند زندان در عمیق‌ترین و غربی‌ترین بخش کِلِسفورد، رسیدند. همه‌ی آن‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #176
ویلوورت که این صحنه را دید، صدایش را آهنگین پایین آورد:
- یه هدیه برای نشون دادن پایبندی به دوستیشون بود. میگن این زیرا از اول زندون نبوده، اینجا در اصل گنجینه بوده. جایی که توش پر از الماس و این چیزا بود. کوتوله‌ها این قصرو با تمام گنجینه‌هاش به شاه هدیه کرده بودن.
دستی به زیر بینی‌اش کشید. هوای آنجا چندان با او سازگار نبود:
- میگن یه دریچه ته این سیاهچاله هست. جایی که اگه بری اون سرش یه منظره‌ی قشنگ می‌بینی.
ایوانس کنایه زد:
- رفتی؟
ویلوورت باز خندید. صدای خنده‌هایش مانند سکسکه‌ای خفه دائم در اطراف می‌چرخید:
- یه روز با تو میرم.
ایوانس هم خندید. گوشه‌ی لب‌هایش به لبخندی دندان‌نما کش آمد و سرش را چندبار تکان داد. روبه‌روی سلولی از حرکت ایستادند. هانس مشعلش را بالا گرفت و به درون سلول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #177
چند لحظه به او خیره شد و سپس به سمت سلول یانیس رفت، درب آن را باز کرد و به همراه نگهبانی به آن وارد شد. شلاقی را از دست نگهبان گرفت و به چشم‌های پر از خشم و انزجار یانیس خیره شد. هانس با حیرت دریافت که نگاه جوان هنوز هم معصومانه و پر از درد بود؛ درست مانند نگاه خودش! انگار تمام خشم و نفرت و انزجار درون آن به نوعی تصنعی بود.
کلافه دستی به صورتش کشید و بعد دستش روی دهانش ماند و زمزمه کرد:
- این چطور ممکنه؟
ایوانس دستش را بالا برد و اولین ضربه را پر قدرت به روی تنش پایین آورد. فیچ چشم بست و با عذاب وجدانی که گلوگیرش شده بود، سر پایین انداخت.
یانیس نفس‌زنان به سمت ایوانس یورش برد. لب‌های صامتش را محکم بهم فشرد و نگاهش را به روی او درید. دو نگهبان وارد سلول شدند و به روی او شمشیر کشیدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #178
***
آفتاب خونین، رنگ نارنجی‌اش را کم‌کم به مرمرهای سفید کلسفورد می‌انداخت. چند روزی از بارش شدید برف گذشته و حالا مقداری از برف بام‌ها و زمین‌ها آب شده بود. اما ناویتا همچنان زیر کریستال‌های روی هم انباشته‌ی برف، مانند الماسی می‌درخشید.
نگاه شفاف بیاتریس، تکیه زده به میله‌های قطور و سرد سیاه‌چال هنوز به سلول مقابلش بود. پتویی ضخیم به دور خودش پیچیده و پاهایش را در شکمش جمع کرده بود. صدای گرومپ گرومپ محکم قدم‌هایی توجهش را جلب کرد.
هانس و افرادش در هیبت‌های بلند بالایشان با آن مشعل‌های سوزان و پرنورشان از پس تاریکی پیدایشان شد. صورت همه عبوس و جدی بود و هیچ چیز را نمی‌توانست از پس آن نگاه‌های تاریک بخواند.
مقابل سلولشان ایستادند و درب سلول یانیس را با قیژ محکمی باز کردند. پتو را کنار زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #179
ایوانس بی‌توجه به داد و فریادهای او به داخل سلول رفت و روبه یانیس که به سختی تلاش می‌کرد بعد از آن همه شلاق و بدون آب و غذا ماندن، همچنان سرپا بایستد، درحالی‌که دنباله‌ی شلاق بلندش را دور دستش می‌پیچید، لب زد:
- ببینم امروز چطور می‌خوای خودت رو با اون چشمات نجات بدی!
و اولین ضربه را زد. جیغ‌های بلند بیاتریس در فضای خفه و سرد سیاهچال پشت هر ضربه‌ی شلاق ایوانس، می‌پیچید. خودش را به میله‌ها می‌کوبید و از آنها دیوانه‌وار می‌خواست تا او را رها کنند. تن یانیس که بی‌حال از مچ‌هایش آویزان شد و زانوهایش تاخورد و پنجه‌های پایش روی زمین که کشیده شد، به التماس افتاد:
- اونو ول کنید! خواهش می‌کنم، اون بی‌گناهه! شاه اونو طلسم کرده. این کارو نکنید، ولش کنید! خواهش می‌کنم، بهت التماس می‌کنم! ایوانس ولش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,310
پسندها
25,053
امتیازها
83,373
مدال‌ها
53
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #180
دهانش خشک شده بود، به دنبال ذره‌ای رطوبت آب دهانش را چندبار قورت داد. یاد دوران بردگی‌اش افتاد. او هم برده بود و آزادی خودش را به او بخشیده بود. به ناچار برده‌ی وفادار شاه شده بود. حتی اگر وزیر اعظم باشد، حتی اگر قاتل باشد و حتی اگر دزد و خیانتکار باشد؛ باز هم زندگی‌اش را مدیونش بود. خوب می‌دانست چه چیزی انتظارش را می‌کشید و خوب می‌دانست به زودی چطور سرش را برای شاه می‌فرستادند. نفس حبس‌ شده‌اش را بیرون داد و به نگهبان‌های دو طرف سلول نگاه کرد. همگی با نیزه‌های بلندشان در دو طرف سلول خبردار ایستاده بودند. دوباره به صورت خونین یانیس نگاه کرد و سپس روبه آنها لب زد:
- دو نفرتون برید یکم آب و غذا بیارید، باید تا اجرای حکم زنده بمونه.
یکی از نگهبان‌ها که قد بلندتری نسبت به بقیه داشت، در زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا