- ارسالیها
- 10,310
- پسندها
- 25,053
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 53
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #161
نگاهش دوباره به کاریفان رسید و با صدای خستهای ادامه داد:
- سالهاست که وظیفهی تو پیدا کردن این سنگه. با تموم اختیاراتی که بهت دادم، باز هم نتونستی اون رو به من برگردونی. اونوقت یک جادوگر و یک پسر لال که نه جادو میدونه و نه از نبرد چیزی میفهمه به راحتی طی یک مدت زمان کم سنگ رو به من برگردوندن؛ این هم درسته!
دست کاریفان به روی سینهاش رفت و از روی ردای سیاه با دوردوزیهای سرخش چیزی را لمس کرد. چیزهایی که از ذهن شاه میگذشت اصلاً خوب نبود. احساس ضعف و ناتوانی میکرد و بدنش کمکم بیحس میشد:
- اعلیحضرت من... .
شاه از او روی گرفت و به سمت پلکان رفت و درحالیکه از آن بالا میرفت تا دوباره به روی تختش بنشیند، لب زد:
- چرا تا به حال به ذهن خودم نرسید؟ تو تنها کسی هستی که از تمام کارهای من...
- سالهاست که وظیفهی تو پیدا کردن این سنگه. با تموم اختیاراتی که بهت دادم، باز هم نتونستی اون رو به من برگردونی. اونوقت یک جادوگر و یک پسر لال که نه جادو میدونه و نه از نبرد چیزی میفهمه به راحتی طی یک مدت زمان کم سنگ رو به من برگردوندن؛ این هم درسته!
دست کاریفان به روی سینهاش رفت و از روی ردای سیاه با دوردوزیهای سرخش چیزی را لمس کرد. چیزهایی که از ذهن شاه میگذشت اصلاً خوب نبود. احساس ضعف و ناتوانی میکرد و بدنش کمکم بیحس میشد:
- اعلیحضرت من... .
شاه از او روی گرفت و به سمت پلکان رفت و درحالیکه از آن بالا میرفت تا دوباره به روی تختش بنشیند، لب زد:
- چرا تا به حال به ذهن خودم نرسید؟ تو تنها کسی هستی که از تمام کارهای من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش