• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان آنمون | هاجر منتظر نویسنده انجمن یک رمان

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #161
نگاهش دوباره به کاریفان رسید و با صدای خسته‌ای ادامه داد:
- سال‌هاست که وظیفه‌ی تو پیدا کردن این سنگه. با تموم اختیاراتی که بهت دادم، باز هم نتونستی اون رو به من برگردونی. اون‌وقت یک جادوگر و یک پسر لال که نه جادو می‌دونه و نه از نبرد چیزی می‌فهمه به راحتی طی یک مدت زمان کم سنگ رو به من برگردوندن؛ این هم درسته!
دست کاریفان به روی سینه‌اش رفت و از روی ردای سیاه با دوردوزی‌های سرخش چیزی را لمس کرد. چیزهایی که از ذهن شاه می‌گذشت اصلاً خوب نبود. احساس ضعف و ناتوانی می‌کرد و بدنش کم‌کم بی‌حس می‌شد:
- اعلی‌حضرت من... .
شاه از او روی گرفت و به سمت پلکان رفت و درحالی‌که از آن بالا می‌رفت تا دوباره به روی تختش بنشیند، لب زد:
- چرا تا به حال به ذهن خودم نرسید؟ تو تنها کسی هستی که از تمام کارهای من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #162
کاریفان عاجزانه فریاد زد:
- این عادلانه نیست! به من اجازه بدید تا سنگ رو به شما برگردونم.
و پشت سر هم به التماس‌ها و دادخواهی‌هایش ادامه داد. دست‌هایش را به کف سرد تالار زده و مدام در حالتی تعظیم‌وار خم و راست می‌شد. دیدن او با آن همه وقار و قدرت که اینطور به زمین افتاده و برای جانش التماس می‌کرد، حالتی رقت‌بار داشت. شاه در سکوتی عمیق به او زل زده بود و اجازه داد تا هر چه در توانش بود، التماس کند. وقتی از تک و تا افتاد و دیگر توانی برای دفاع از خودش نداشت، تسلیم شده، سکوت کرد. شاه که او را آرام دید، لب باز کرد:
- یانیس!
یانیس که تا آن‌موقع حتی برای یک لحظه نگاه از کاریفان نگرفته بود، با شنیدن صدای شاه به پیش رفت و مقابل سریرش و درست کنار کاریفان ایستاد و نگاه مصممش را به او داد. شاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #163
اسم خواهرزاده‌م یاسینه، این روزا همش یانیس صداش می‌کنم. دیگه یاسین رو زبونم نمی‌چرخه:face-with-tears-of-joy::face-with-tears-of-joy:
ــــــــــــــــــــــــ

کینا با مردمک‌های گشاد شده‌اش مدام به اطراف اتاق نگاه می‌کرد و تندتند وسایلی را درون پارچه‌ای مربع شکل می‌گذاشت. روبه پسرش که هنوز متعجب از این کارش وسط اتاق ایستاده بود و این‌پا و آن‌پا می‌کرد، چرخید. خودش هم نمی‌دانست این همه محافظه‌کاری برای چه بود. کتاب در دستش را به روی باقی وسایل درون پارچه انداخت و با یک گام کوتاه مقابلش ایستاد. کنار پایش زانو زد و شانه‌های کوچکش را میان پنجه‌هایش فشرد و پچ زد:
- هر چی که الان جدا کردم رو ببر و یه جا قایم کن. توی عمارت نه، یه جای دیگه، یه جای مطمئن! و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #164
حس می‌کنم یه چیزی تو این پارتا کمه:hanghead:
ـــــــــــــ
به پسرک پشت کرد و از درب بیرون رفت. پسر ناامیدانه به درب بسته خیره شد. به این فکر می‌کرد که امروز چه چیزی عوض شده بود؟ سرش را تکان داد و به انبوه وسایل ریخته کف اتاق نگاه کرد. باید همه چیز را مخفی می‌کرد.
برف به‌شدت می‌بارید و حیاط قصر به سرعت سفیدپوش می‌شد. بورانی سرد تا اواخر شب در انتظار بود.
کینا وسط اسطبل ایستاده و سردرگم به سراسر آن نگاه می‌کرد. اسطبل بزرگ و پر از اتاقک‌های استراحت اسب بود. کف آن با کاه زرد و نرم پوشیده شده بود و در جایی نزدیک به اتاقک‌ها به روی میزی کوچک برس و انواع وسایل مراقبت از اسب به چشم می‌خورد. زین‌ها به روی دیوارهای کوتاه اتاقک‌ها آویزان بود و هوا در آن به قدری سرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #165
و بعد دوباره صورتش بی‌حالت شد و لب زد:
- این همون خدمتکار فراری بود که ما اونو دستگیر کردیم. زیر شکنجه اعتراف کرد که خودش سنگ ویلامیا رو دزدید و اونو به تو داد. اون به ما گفت که تو توی این کار تنها نبودی. متأسفانه دووم نیورد تا اینا رو یک‌بار دیگه تکرار کنه.
قلب کینا در سینه‌اش فرو ریخت و تنش نامحسوس لرزید. یک نفر دیگر را هم به کشتن داده بود، ولی نباید خودش را می‌باخت. فکش منقبض شد و عصبی پچ زد:
- این چرندیات رو که باور نکردید؟
کاریفان، نگاهی به کنیاک که در هیبت شق‌و‌رق و پوشیده با ردای خز سیاهی با فاصله از آن‌ها ایستاده بود و لبخندی موذیانه بر لب داشت و با تاب سیبیل چربش ور می‌رفت، انداخت. کنیاک ابرو بالا داد و جلو آمد و مقابل شاه تعظیم کرد:
- اعلی‌حضرت، من اون روزی که سنگ ربوده شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #166
و نگاهش را به چهره‌ی رنگ پریده‌ی کینا انداخت. کینا عصبی و مستأصل روی زانوهایش ایستاد و فریاد زد:
- اون فقط یه بچه‌ست! اون از هیچی خبر نداره!
کاریفان تلخ گفت:
- پس داری اعتراف می‌کنی؟ اگه جواب سؤالام رو بدی رهاش می‌کنیم؛ وگرنه نفر بعدی اونه.
نگاه اشک‌بار کینا ریز و پر از نفرت به کاریفان خیره ماند. کاریفان چرخید و به شاه، منتظر دستور نگاه کرد. شاه سرش را تکان کوچکی داد. کاریفان با دستش اشاره‌ای به یکی از سربازها کرد که صدای شاه در تالار طنین انداخت:
- خودت حکم رو اجرا کن.
کاریفان تعظیم کوتاهی کرد و شمشیر دولبه‌ی کوتاهش را از میان غلاف دور کمرش بیرون کشید و با قدم‌هایی محکم به پشت سر کینا رفت. ایستاد و منتظر فرمان شد.
تیله‌های سرخ شاه به روی پسرک لرزان نشست. نگاه‌ها همه به او بود که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #167
شاه بی‌حوصله دستی به پیشانی بلندش کشید. انگار که تمام مدت نمایشی کسالت‌بار را تماشا می‌کرد. سرش را روبه کاریفان تکان داد و نگهبان‌ها دوباره هیبت بلند کینا را به زانو انداختند. نگاه خشمگین کینا همچنان به صورت خیس پسرش بود. کاریفان شمشیرش را بالا برد و پسرک ترسیده دوید و دست‌های کوچکش را به دور پای او حلقه کرد و ضجه زد:
- نه... نه... این‌کار رو نکن! این‌کار رو نکن!
کاریفان نگاهی پر از انزجار از گوشه‌ی چشم به او انداخت و پسر بلند‌تر فریاد زد:
- هر کاری بگی می‌کنم، مثل یه حیوون دنبالت میفتم! بذار بره، بذ... .
حرفش تمام نشده بود که شمشیر پر قدرت پایین رفت و سر کینا که در لحظه‌ی آخر دلش برای پسر تنهایش سوخته بود و به انتهای بدبختی‌اش فکر می‌کرد، غلتان به روی زمین افتاد. دست‌های پسرک شل شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #168
نفس کم آورد و سرگیجه‌ای بی‌امان او را در خود کشید. بایرن دستش را محکم به روی دهانش گرفت، اما کارش بی‌فایده بود؛ پسرک روی دست‌های سستش از حال رفته بود. او را محکم میان دستانش گرفت و وحشت‌زده رو به کاریفان لب جنباند:
- اون فقط شوکه شده، نمی‌فهمه چی میگه. ازش بگذر! اون دیگه کسی رو نداره. فقط ترسیده.
کاریفان همچنان در سکوت به صورت پوشیده از خون و پلک‌های بسته‌ی پسر خیره بود. موهای خیس از خونش دور صورت گردش چسبیده و او را به شدت بی‌دفاع و معصوم نشان می‌داد. بایرن بی‌معطلی پسر را میان بازوهایش گرفت و از تالار بیرون رفت.
اما کاریفان این نگاه را خوب می‌شناخت. در این نگاه رنگ باخته، هیچ ترسی نبود، حتی نفرت هم نبود. این نگاه یک نگاه شیشه‌ای بود؛ مات و بی‌حالت. این پسر حقیقت را گفته بود؛ او مُرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #169
این مکان زیباترین نقطه‌ی قصر شاه بود که در بالا‌ترین نقطه‌ی برج و در میان چند ستون و سقفی مخروطی شکل قرار داشت.
ناگهان صدای تق‌تق آرام گام‌هایی نگاه‌ها را به سوی دیگری از فضای آزاد و ساده‌ی برج برد.
یانیس در ردای قهوه‌ای معمولش از پلکان کف اتاقک بالا آمد. قد بلندش شق و رق مانند آویزی زیبا برای لباس‌هایش بود. تک و توک ابرهای سیاه و توده‌ای شکل کنار رفتند و انوار طلایی خورشید به روی برق چشمان روشن و نواردوزی‌های طلاگونش نشست. هارمونی عجیبی بین رنگ لباس و قهوه‌ای‌های چشمان سایه افتاده در زیر مژگان فر خورده‌اش شکل گرفته بود.
ناگهان خورشید به طرز اعجاب‌انگیزی جذاب و قدرتمند نشانش داد. همه متحیر نگاه از او گرفتند و به شاه دادند.
شاه نگاه پر از تحسینش را به او داد. یانیس مقابل هلال باز میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

ناظر رمان + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,298
پسندها
15,724
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #170
فالکور به پشت افتاد و از میز فاصله گرفت، بعد ایستاد و افتان و خیزان به همه‌طرف تلو خورد تا راه نجاتی بیابد، در آخر بر روی لبه‌ی بی‌حصار برج لغزید و به پایین سقوط کرد.
همه در سکوتی وهمناک بدون هیچ اعتراضی نگاه از سقوط دلخراش فالکور گرفتند و به شاه دوختند. کاروس فرمان‌نویس دستان کوچک و لرزانش را به حرکت درآورد و به پای فرمان جدید شاه مُهر زد و هر دو فرمان را مقابل شاه گرفت تا آنها را تأیید کند. شاه اما به دنبال هر گونه مخالفتی به صورت شفاف و روشن یانیس زل زده بود. یانیس مانند همیشه بی‌تفاوت بود، نه خوشحالی در چهره‌اش پیدا بود و نه ناراحتی. شاه انگشتانش را در هم به روی میز قلاب کرد و پچ زد:
- تو از این به بعد به جای کاریفان کنار من هستی.
و در سکوت لحظاتی را صبر کرد. یانیس به روی یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا