نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

کامل شده مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

FATEMEH.83

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
581
پسندها
5,222
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
به نام خدا
عنوان دلنوشته: یادت باشد
نویسنده: هورزاد اسکندری
سطح:

محبوب، رتبه اول مسابقات BDY
ویراستار: Ftm.gh Ftm.gh

1000013431.jpg
مقدمه:
وقتی بعد از مدت‌ها آشیان قلبم را خانه تکانی کردم، دیدم زباله دانی شده است!
گویی حتی محافظت از خاطرات بعضی آدمها در دلت، قادر است وجودت را به گند بکشد و بوی تعفنش بند بند تو را خفه کرده و به دار بیاویزد... .
نادیا!
تا دیر نشده دست بجنبان... .
مبادا که مانند من، خاطرات گندیده‌ات حریم دلت را متعفن کرده باشند... .!

***...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,403
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خو
بی مطالعه بفرمایید.
***
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

FATEMEH.83

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
581
پسندها
5,222
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
زمانی فکر می‌کردم خوشبخت کسی است که، آدم رفته‌اش باز می‌گردد... .!
ولی حالا می‌گویم کاش کسی که رفت، به احترام انتخاب خودش، و آدمی که پشت سرش هزار تکّه شد و اجازه نداشت حتی بپرسد: «چرا؟» برنگردد... .
چرا که نمی‌دانم کسی که بازگشته بخاطر من آمده است، یا مرا چون عروسکی می‌بیند که هرزگاهی بازی با من، دوای حوصله‌ی سر رفته‌اش است... .!
برای همین خواهشی از تو دارم...
هرگز، به هر علتی به جایگاهی که روزی در قلبم داشتی، و خودخواسته آن را ترک کردی، برنگرد... .!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

FATEMEH.83

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
581
پسندها
5,222
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
جانم مدت‌هاست رنگ آفتاب را به خود ندیده و ریشه قلبم در حصار کویری که رج به رجش را احاطه کرده، خشکیده
است... .!
چشمه‌ سرزنده محبت در من رو به خاموشی رفته، و مدت مدیدی است که به مردابی بیمار بدل شده و در عینی که با سوز از گذشته یاد می‌کند و آرزوی ایام رفته را به دوش می‌کشد، تلخ است... .
چرا که می‌داند دیگر محبت از هر جنسی هم که باشد، در باطن لجن‌وار و گردباد زده‌ی او شعله نخواهد کشید... .!
برنگرد نادیا، چرا که می‌دانم منِ آن روزها دیگر وجود ندارد که به تو لبخند بزند و بگوید:
«یادت باشد»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

FATEMEH.83

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
581
پسندها
5,222
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
آنقدر زمستانم که بهار در وجودم، احساس غربت می‌کند و جریانِ نور هیچ خورشیدی قادر نیست اثر انگشت یخبندان‌ های درونم را با خود بشوید، تا از ناودان زنگ زده دلم پایین بریزند و وجودم را سبک کنند... .
سالیان درازی است که در من، زمستان وخیم و بدحالی نفس می‌کشد و خون راه گرفته در رگ‌ هایم را منجمد می‌سازد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

FATEMEH.83

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
581
پسندها
5,222
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
نادیا!
می‌بینی چقدر برایت نوشته‌ام؟
این درحالی‌ است که اگر یک روز تو را ملاقات کنم، جای پای سکوت به حدی روی لب‌‌‌هایم محکم نشسته است که حتی، واژه‌ای از شکاف میان آنها بیرون نخواهد ریخت... .
تو تنها کسی هستی که اگر صد هزار بار به گذشته قدم بردارم، انتخابش خواهم کرد؛ بی‌ آن که ذره‌ای پشیمان باشم... .
هنوز دوستت دارم اما، دیگر نمی‌خواهم هر روز با تو حرف بزنم و تلاش کنم که حتی از دورترین فاصله، تو را در کنار خودم داشته باشم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

FATEMEH.83

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
581
پسندها
5,222
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
یک روز میان شوخی و خنده‌هایمان گفتم، اگر روزی دختر دار شوم، می‌خواهم هم نام تو باشد... .
یادت هست؟
برایت جالب بود و خندیدی... .
خواستم بگویم حتی اگر هرگز چنین نشود، تو خودت چون رنگی پاشیده شده بر دیواره‌ های قلب منی و ذهنم، تو را به عنوان اولین و آخرین کسی که دست رفاقت به سمتش دراز کردم به یاد خواهد داشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

FATEMEH.83

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
581
پسندها
5,222
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8

چرا باید هر آنچه که دوست داریم را رها کنیم؟
از بس به جواب این سوال فکر کرده‌ام، سلول‌های مغزم درد گرفته‌اند... .!
نمی‌دانم!
شاید رها کردن، تنها راه نجات برای ما و آن چه که دلخواه ماست باشد... .
ساحل را ببین!
برای کشتی روی آب، حکم ناجی دارد؛ و برای ماهی، سند مرگ اوست... .
چه بسا خورشید با نور، بر کریستال شب خط می‌اندازد و زمین را جلا می‌دهد؛ ولیکن، اگر ارزنی نزدیک تر می‌نمود، همگی می‌سوختیم... .!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

FATEMEH.83

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
581
پسندها
5,222
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
برایم همچون حریر صورتی رنگی که هر غروب این سقف بلند را در خود شناور می‌کند، بی‌نظیر بودی و تماشایی... .!
تو برایم همان پیام بلند بالایی بودی، که فقط در جواب عزیز ترین‌ هایم برایشان می‌فرستم... .
نادیا!
می‌دانم برای اثبات ارزشی که برایم داشتی، مبدا نادرستی را برگزیدم؛ و در آخر در مقصد نادرستی هم، غل و زنجیر
شدم... .
با این حال، بگذریم... .
دیگر فرصتی برای ماندن و ساختن نیست، باید بروم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83

FATEMEH.83

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
581
پسندها
5,222
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
نادیا!
تاکنون در پس نگاه سرد و مسکوت کسی، سقوط را تجربه کرده‌ای؟
تاکنون تیزی کلامی جانت را بریده، و به یک آن هستی‌ات را تهی کرده است؟
بد حالی‌است با این همه، همچو جلاد بر سر عقلم آوار شده‌ام، و دست می‌برم تا با تیغ بی‌عاری او را تکه‌‌تکه کنم... .
بلکه انقدر بر سر سنگ سرخ وجودم هوار نکشد، و اجازه دهد عاشقش باشم... .!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEMEH.83
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا