• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رستن آندیا | هیرو کاربر انجمن یک رمان

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #41
با صدایی خفه، میان هق‌هق فروخورده‌ام گفتم:
- شما… دارید منو مجازات می‌کنید، درسته؟ این یه انتقامه؟ به خاطر پدرم؟
پادشاه کمی مکث کرد. شاید انتظار چنین واکنشی را نداشت، اما نگاهش تغییری نکرد. بعد از لحظه‌ای، پوزخندی زد و گفت:
- شاید... فقط یه انتقامه.
تمام وجودم فریاد می‌زد که فرار کنم، اما پاهایم بی‌جان بودند. نگاهم روی گل‌های رنگین فرش قصر دوخته شد. نه… من حتی نمی‌توانستم این را درک کنم، چه برسد به اینکه آن را بپذیرم. سرم را به شدت تکان دادم، انگار که می‌توانستم این واقعیت تلخ را از خودم دور کنم.
- من نمی‌رم! هر کاری از دستم برمیاد می‌کنم، اما اینو قبول نمی‌کنم! شما نمی‌تونید منو مجبور کنید!
پادشاه آرام به سمتم آمد. هر قدمش مانند طبل مرگ در گوشم کوبیده می‌شد. ایستاد، از بالا به من نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #42
سکوتی که بعد از آن تهدید بر فضا سایه انداخت، مثل طناب داری بود که آرام‌آرام دور گردنم پیچیده می‌شد. لب‌هایم دیگر حتی قدرت لرزیدن نداشتند. دلم می‌خواست فریاد بزنم، اما صدایم در گلویم خفه شد. فقط توانستم زمزمه کنم:
- شما… شما از من یه زندانی ساختید، نه یه ملکه.
پادشاه آرام روی پاشنه‌ی پا چرخید، از من فاصله گرفت، گویی همه چیز تمام شده. صدایش بی‌احساس‌تر از همیشه بود:
- اما بنظرم همون لحظه‌ای که وارد این قصر شدید، زندانیتون آغاز شده بود. حالا فقط اسمش رو عوض کردم.
قدم‌هایش دورتر و دورتر می‌شدند و من هنوز در جای خود خشک شده بودم. ذهنم آشوب بود، انگار هزار صدا درون سرم فریاد می‌زدند، اما هیچ‌کدام به زبان نمی‌آمدند.
- می‌تونید برید خانم، چند روز دیگه برای سفرتون آماده باشید. چند نفر تا اون موقع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #43
هوا داشت کم‌کم روشن می‌شد. نور خنک و کمرنگ سحر از لابه‌لای پرده‌ها به درون اتاق خزیده بود، اما سرمای آن، از سرمای درونم کمتر نبود. چند ساعت بود که بی‌حرکت روی لبه‌ی تختم نشسته بودم. نه اشکی می‌ریختم، نه صدایی از لبم درمی‌آمد. فقط افکارم مثل خاری در مغزم چرخ می‌زدند و قلبم را می‌خراشیدند.
می‌خواستم بفهمم. درک کنم. منطقی نگاه کنم. اما انگار چیزی فراتر از فهم من بود. هرچه بیشتر در آن فرو می‌رفتم، بیشتر در تاریکی دست‌وپا می‌زدم. خ**یا*نت پدرم مثل زخمی تازه، هنوز باز و خون‌چکان بود.
چطور توانسته بود؟ به مادرم... به زنی که هر بار صدای قدم‌هایش را می‌شنید، چشم‌هایش برق می‌زد... خ**یا*نت کند؟
تمام خاطراتم با پدر مثل برگ‌هایی بودند که حالا با باد این حقیقت تلخ، یکی‌یکی پاره می‌شدند. تصویر مردی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #44
سالن، مثل همیشه بود... همان ستون‌های بلند، همان لوستر کریستالی آویزان از سقف گنبدی، همان فرش‌های لاکی‌رنگ که روی زمین صیقلی پهن بودند. اما نه برای من. آن روز، هیچ‌چیز دیگر مثل همیشه نبود. انگار تمام آن جزئیات آشنا، با من بیگانه شده بودند. حتی نور آفتاب هم که از پنجره‌ی بزرگِ سمت غرب می‌تابید، دیگر گرم نبود. نوری کمرنگ و خاموش بود، مثل نگاهی که از شوق خالی شده باشد. با اینکه فصل تابستان بود و هوا بیرون از قصر آتش می‌بارید، اما من سردم بود. سرمایی که از پوست رد می‌شد و تا استخوانم می‌نشست.
سوزان بی‌صدا کنارم نشست. دستش هنوز در دستانم بود، اما این‌بار محکم‌تر. انگار از چیزی می‌ترسید، از اتفاقی ناپیدا. انگار واهمه داشت اگر رهایم کند، محو شوم، نابود شوم، یا شاید دیگر هیچ‌وقت برنگردم. دستش مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #45
- پادشاه نمی‌خواد منو ملکه‌ی یه سرزمین کنه چون دلش برای پدرم تنگ شده... یا چون احساس نزدیکی بهش داره.
صدایم می‌لرزید، اما عقب نمی‌نشستم. هر واژه مثل میخ در سینه‌ام فرو می‌رفت، اما باز هم می‌گفتم. چون حقیقت بالاخره باید گفته می‌شد. بغض گلویم را می‌فشرد، چنگ می‌زد، اما باز ادامه دادم.
- این... این ملکه شدن... یه جور تبعیده، یه جور مجازاته... نمی‌دونم چطور باید بگم... فقط...
کلماتم ناتمام روی زبانم می‌ماندند. نگاه‌هایشان مثل چراغ‌هایی خیره به صورتم، نمی‌گذاشتند نفس بکشم. نگاه ژولی که حالا کنار کریس نشسته بود، برق خاصی داشت؛ نگران، محتاط، ترسیده. سوزان هم دیگر لبخند نمی‌زد. دستانش را در هم گره کرده بود، شانه‌هایش جمع شده بودند، مثل کسی که خودش را برای شنیدن چیزی تلخ آماده می‌کند.
نفس عمیقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #46
- منم همین فکرو می‌کردم...
صدایم لرزید. نفس عمیقی کشیدم اما باز هم به سختی ادامه دادم. نگاه کوتاهی به سوزان انداختم که هنوز بی‌حرکت نشسته بود.
- اما خود پدر... قبل از مرگش، وقتی برای آخرین‌بار کنارش نشسته بودم، گفت... خودش گفت که به مادرمون خ**یا*نت کرده، سوزان. گفت که اون زن... تنها کسی بوده که پادشاه با تمام وجودش دوستش داشته.
قلبم دیوانه‌وار به سینه‌ام می‌کوبید. آنقدر تند که حس می‌کردم هر لحظه ممکن است از جا کنده شود. فشار دردناک در قفسه‌ی سینه‌ام مثل مشت بسته‌ای بود که به زور داشتم تحملش می‌کردم.
نفس‌هایم تند و بریده شده بود، اما بالاخره حرفم را زده بودم. رازی که مثل خوره روحم را جویده بود، حالا گفته شده بود. با این حال... سوزان هنوز باور نمی‌کرد. نگاهش سرد و خیره روی فرش دوخته شده بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #47
سکوت سنگین و طاقت‌فرسا. حتی صدای نفس کشیدن سوزان هم قطع شده بود. من اما، با صدایی سرد و خشک جواب دادم:
- گفتم که... می‌خواد من اونجا ملکه بشم. اما این غیر قابل درکه... چون من، انتخابش نکردم.
سوزان با چشمانی پر از اشک به من خیره شد. یک‌باره از جا بلند شد و گفت:
- این یه معامله‌ست! دارن ازت استفاده می‌کنن آندیا! تبعیدت نمی‌کنن، دارن نابودت می‌کنن! باید از خود پدر انتقام می‌گرفت، نه از تو... به تو چه ربطی داره؟
سرم را پایین انداختم. بغض داخل گلویم را فشار می‌آورد. لبخندی زدم، آن‌قدر تلخ که خودم از طعمش بدم آمد.
- گفتم... گفتم بهش. ولی منو با تو تهدید کرد... دهنم بسته شد، سوزان. جُرئت نکردم...
لحظه‌ای سکوت. حتی باد پشت پنجره هم بی‌حرکت شده بود. سکوتی که مثل پتوی سردی روی همه افتاده بود. و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #48
- تنها نمیری، آندیا.
صدایش ترک داشت، ولی محکم بود.
- اگه سرنوشت تو، اینه که ملکه‌ی اون سرزمین بشی... پس بذار دنیا بدونه، خواهر من تو آتیش تبعید هم نمی‌سوزه.
نگاهش کردم. برای لحظه‌ای، فقط لحظه‌ای، حس کردم کسی هست. کسی که مرا نه به‌خاطر گناهان پدر، که به‌خاطر خودم می‌بیند. بغض کردم، اما اشک‌هایم دیگر درد نداشتند.
کریس لبخند زد. نه از سر خوشی، که از جنس احترام. آرام گفت:
- شاید این سرزمین، فقط منتظر کسی بوده که حقیقت رو با خودش ببره... نه تاج.
و من، هنوز میان خاطره‌ها و دردها، برای اولین بار، حس کردم که شاید... شاید می‌شود برخاست.
شاید هنوز، در دوردستِ این تبعید، نوری هست که از آنِ من باشد. ولی... نه، من زندگیم برای همیشه عوض شده بود، هیچوقت قرار نیست به گذشته برگردم. تمام خوشی‌ها و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #49
- تو خواستی، اما اون نخواست... و مهم‌تر از همه اینه که دنیا نمی‌خواد.
صدایم آرام بود.
- هیچ‌کس نمی‌خواد که من بمونم، یا دست‌کم با کسی برم. این مجازات، باید کامل باشه. تنهایی، بخشی ازشه.
سکوت کرد. فقط نگاه کرد، و شاید آن لحظه بود که فهمید، دیگر آندیا را نمی‌بیند. نه آن‌که به سرزمینی دیگر می‌رود، که آن‌که در خودش دفن شده است.
پنجره باز بود. باد شب موهایم را به هم ریخته بود. بیرون، هیچ صدایی نبود. تنها صدای قلبی می‌آمد، که دیگر نمی‌خواست بتپد.
سکوت میانمان مثل پارچه‌ای ضخیم بود که روی همه‌چیز کشیده شده باشد. من نفس می‌کشیدم، اما هوا طعم خفگی داشت. سوزان کنارم نشسته بود، اما انگار فرسنگ‌ها دورتر بود. چشمانش هنوز خیس، اما بی‌حس شده بود.
مثل کسی که دیگر از اشک ریختن هم خسته است.
دستم را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
218
پسندها
1,668
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #50
صبح روز بعد، همه‌مان برای صبحانه، دور میز چوبی بلند نشسته بودیم. سکوتی سنگین فضا را پر کرده بود، آن‌قدر غلیظ که انگار هر نفس کشیدنی مزاحمِ اندوه جمعی‌مان بود. کسی حرف نمی‌زد. حتی صدای قاشق‌ها هم بااحتیاط در بشقاب‌ها می‌افتاد، مبادا آرامش پوسیده‌ لحظه‌ای ترک بردارد.
ژولی و کریس را هم با اصرار خودم پای میز آورده بودم. شاید اگر تعدادمان بیشتر می‌شد، این غم، این تهی عمیق، کمتر حس می‌شد؛ شاید...
هر لقمه مثل تیغی سرد و زهرآگین در گلویم می‌خزید. هیچ مزه‌ای نداشت. حتی نان گرم هم برایم طعم خاک گرفته بود. مزه‌ها مرده بودند. تنها چیزی که هنوز جان داشت، درد بود.
اگر اصرار ژولی نبود، اگر آن نگاه مظلوم و نگرانش مدام به صورتم خیره نمی‌ماند، همان چند لقمه‌ی بی‌رمق را هم نمی‌خوردم.
دیشب در شربت سیبی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا