• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان من ارگ بمُ تو نقش جهانی | فاطمه محمدی اصل کاربر انجمن یک رمان

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
270
پسندها
1,660
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید[/B]جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید[/THANKS]
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
270
پسندها
1,660
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
کسی همانند شیطان، با لحن منظور داری در سرم نجوا می‌‌دهد:«این چشم‌ها همان چشم‌‌هایی هستند که به مرگ دعوتت کردند».
دستم را از موهایم جدا کرده محکم روی ران پاهای توپرم می‌کوبم. خشم حالا جزوی از وجودم است. پر از نفرین به آن صدا می‌گویم:
- بس کن! خفه شو...چرا همه سعی دارین یادم بیارین؟...اون نیست...بخدا که این اون نیست.
متنفرم از لکنتی که هنگام استرس سراغم میاید.
با دستانی یخ زده موبایل ناهید را از زیر بالشت در می‌آورم و عجول می‌روم در لیست مخاطب‌هایش تا ببینم هلیا را ذخیره دارد، باید با کسی حرف می‌زدم و اِلا حُناق می‌گرفتم.
روی دو زانو وسط تخت می‌نشینم. همان لحظه موبایل با صدای دینگی می‌لرزد و یک پیامک روی صفحع نقش می‌بندد. دیدگانم میان روشنی صفحه نام« مادام جان»را دنبال می‌کند. لعنتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
270
پسندها
1,660
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
***
- خــــب پس برات استیک سفارش داد. چی بگم دیگه ناهید جون ما بودیم یه کیک و نوشابه لب جدول می‌‌زدیم به عشق عشقمون.
چنان سوزنِ تیز را در گوشت بازو‌ی بدون پوششم فرو می‌کند، که با جیغی وحشت‌ناک دامنِ پفی لباس عروس را گرفته تکیه از میز خانم سلطانی برمی‌دارم و فرار می‌کنم.
- چشم دیدن استیک خوردن منو نداری حسود؟
پشت مانکنی که وسط قرار داده‌اند پناه می‌گیرم. دست روی جای دردناک بازو می‌‌کشم؛ اما لبانم لبخند را امتداد می‌دهد.
- حسودم آره، ولی نه به خاطر استیک بخاطر اینکه مامانم می‌ره سر قرار.

دو شب پیش خودم این قرار را ترتیب داده بودم، حسودی کجای کار بود؟
از صلابت ذوق مهم نیست کجا هستم یا چه کسانی حضور دارند. مقابل همکارهای مادر پشت سرهم بشکن می‌زنم و شروع می‌کنم با لباسِ زیادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا