من در کودکی هم فقط لباست و موهایت یادم بود از زیبایی صورتت را تا به الان ندیدم منتظر لحظه ای هستم تا ببینمت و محو زیباییت شوم حتی باز که امدی رو بند داشتی دختر دلبر
چشمانت برایم میرقصید دستانت را به بالا بردی و مرا تنها گذاشتی کنار دلم دلت را جا بذار و برو اگر مرا نخواستی حداقل به دنبال دلت نیا اگر خواستی
خودت هم کنار دلت بمان برای من
آن خانه درختی که تو یادم دادی بسازم
آن سایه که بعد ها عشق من شد تو بودی زیبا
آن همه عشق، برایت کم بود
آن محبت که به پایت ریختم هم ، برایت کم بود
تو همان عشق خالص ، توهمان معشوقه ی زیبای منی
که تا آخر عمر من کنارت هستم.
سرگذشت عشق ناب ما دو تا
جز عاشق شدن من و عاشق شدنت
دلبری کردن تو، محو شدنم در چشمان تو
حس ناب عاشقی ، گذر از سختی روزگارمون
دل به تو دادنش حس قشنگی بود
من تا آخر عمر به پایت ماندم
من به یاد گذشته کنار نهر نشسته ام و خاطراتت را برای دخترکم تعریف میکنم
برایش می گویم که عاشقی با تو حس قشنگی بود
میگویم ان صورت سوخته ات هیچ از زیبایی سیرتت برایم کم نکرد
من عاشق دلت بودم نه عاشق زیبایی
من عاشق نگاهت بودم نه عاشق گونه هایی که در اتش سوخته بود
من عاشق ان نگاه مسخ کننده ات شدم نه عاشق روبندت
بیچاره دلم تا تو هستی آرام است
وای از روزی که برای لحظه ای حتی ثانیه ای
تو را نبیند.
غوغا میکند جهنم را در دنیا برپا می کند.
آن لحظه دعا میکنم ای کاش بیایی و نگاهت را مرهم دلم کنی