متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی عاشقانه‌های بعد از تو | مهدیه احمدی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع مهدیه احمدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 59
  • بازدیدها 3,010
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
سرگذشت... کلمه‌ای غریب و شاید حتی عجیب برایم...
هر کس بعد من یادش بیاید خاطراتم،
فقط آه می‌کشد می‌گوید:
-«با خودش بد کرد!»
همین و تمام! اما نمی‌دانند این جمله و آه‌شان، سرار سرگذشت من است؛ با یک تفاوت که من هر ثانیه به خود می‌گفتم:
-«آه! چه بد کردم با دلش!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
باید اینگونه بگویم:
تو که رفتی، چرا بعد از سال‌ها هنوز هستی؟ شنیده‌ام می‌گویند بادیگارد دارم...
اما آنقدر بداخم هستی که نگاهت نمی‌کنم، فقط...
فقط بودنت را همه جا حس می‌کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
چهره‌ای شاد و لبی خندان دارم.
شوخ طبعم مثل قبل، اما...
از جدی بودنم کم شده...
دلم تغییر می‌خواهد؛ یک تغییر بزرگ!
تلاشم بی‌فایده ا‌ست! بزرگ‌ترین تغییرم فقط...
شوخ بودنم هست که آن هم در پی پنهان غمـم است...
مگر تو و خاطراتت می‌گذارید تغییر کنم؟
تا تصمیم می‌گیرم به تغییر...
تو باز افکار و حسم را درگیر می‌کنی...
می‌شوم همان دختر کز کرده و مغموم و گوشه گیر...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
سربداران سرشان بر دار رفت؟
نمی‌دانم! فقط اسمش برایم آشناست...
شاید سرشان بر باد رفت...
شاید حرف من بی‌ربط‌ترین حرف به ان است...
اما مرا یاد این جمله انداخت...
آن‌ها سر به دارند و من احساسم بر باد هست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
ظالمانه‌ترین کلمات را بر زبان جاری می‌کنی و آن هم مرا می‌لرزاند اما تلاش می‌کنم. بی‌آنکه بفهمی تلخ می‌شوم، اشک می‌ریزم و تو همچنان اخم داری.
وقتی نگاهم می‌کنی، همراه اشک‌هایم می‌خندم...!
آری! من نمی‌خواهم بفهمی ناراحتم. می‌خواهم خنده‌هایم تنها خاطراتی باشد که برایت می‌گذارم...
این خاطرات روزی بود که گفتم تو را نمی‌خواهم و با فریاد‌های گوش‌نوازت مواجه شدم.
آری! فریادت برایم گوش‌نواز است...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
بدترین قسمت زندگی وقتیه که خودتم می‌دونی حتی نفس‌هات برای کسی مهم نیست، اما مجبوری نفس بکشی؛
چون یکی هست که هنوز تو با نفس‌هاش زنده‌ای...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
از خاطرات بگم؟ رمان میشه...
آره، با تو بودن رمانی میشه که قول میدم هرکی بخونه از من دلگیر بشه.
قول میدم یه روز به همه بگم:
-«آهای مردم! من بودم به عشقش پشت کردم! اون من رو می‌خواست؛ یه اشتباه کوچیک باعث شد واسه هم دیگه فقط خاطره بشیم!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
می‌خوام یکی از کارات رو بگم بدونن؛ چرا هنوز که هنوزه از فکرت بیرون نیومدم؟!
می‌خوام برای یک بار هم که شده یه چیزایی رو واسه همه تعریف کنم...
می‌دونم اگه این رو بخونی اخم می‌کنی و از دستم حرص می‌خوری؛ چون همیشه می‌گفتی ما اگه واسه همیم، باید همه اتفاقا واسه خودمون باشه.
آره، حالا ناراحت نباش! بذار بدونن یه بار به خاطر من وسط خیابان داد زدی دوستم داری...
اما حیف...
بعد چند سال...
چون وسط همون خیابان با چشمای اشکی ازت جدا شدم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
سخته حرف از خاطراتی که یه روز با مرورش قهقه می‌زنی و حالا باید با مرورش نفست رو به سختی و با درد بفرستی بیرون از ریه‌هات که هنوز به عشق و یاد اون اکسیژن می‌گیره!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
می‌دونم دیدنت، لمس دستات، شنیدن هر واژه‌ای با صوت صدای تو برام فقط حسرت داره؛ چون دیگه هیچ وقت نمی‌تونم ببینمت.
می‌دونم نگاهت دیگه نمی‌خنده؛ چون اون موقع هم فقط من رو می‌دیدی می‌خندیدی، اخم جز اصلی صورتت بود. اما الان می‌دونم حتی مثل من با مرور خاطرات نمی‌خندی!
می‌دونم موهای شقیقه‌ت سفید شده...
می‌دونم آهت من رو می‌گیره!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا