متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی عاشقانه‌های بعد از تو | مهدیه احمدی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع مهدیه احمدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 59
  • بازدیدها 3,011
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #41
***
بعضی اوقات نفسم راهش رو عوضی می‌ره،

دقیقاً هنوز نفهمیدم چرا؟
اما دقیقاً همون موقع که بی‌توجه به التماس
سرش رو می‌ندازه پایین، می‌ره،
منم عین خودش بهش بی‌محلی می‌کنم. می‌فهمه؛
دقیقاً می‌فهمه من دیگه منِ قدیم نیستم که هر وقت اشتباهی رفت برش گردونم!
دقیقاً شدم آدمی که با هر کی

مثل خودش رفتار می‌کنم. آره جونم! پس اشتباهی نرو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #42
***
ما را چه به دیدنِ رقصِ لبخند در باد؟
ما را چه به قهقهه زدن در دلِ یاد؟
ما فقط می‌گرییم...
بس است این همه دروغ و نیرگ،
بس است این همه سیاهی در روز،
لحظه‌ای از دل ما یادی کن!
به خدا طاقت درد هم، سخت است!
چه بسا، با دل پردرد خودت همچنان
می‌خندی...!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #43
***
حوض ماهی، پر از ماهی قرمز بود اما
صاحب آن خانه، بی‌دقت آب حوض را خالی کرد؛
ماهیان تک به تک جان دادند.
چه غمی بود در آن حوض که همه جان دادند!
دل منِ بی‌انصاف،
مثل صاحب‌خانه،
غم و اندوه نشانده در خود.
فکر من هم نیست که همانند همان ماهی‌ها،
من هم جان می‌دهم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #44
***
گاهی میان لبخند‌های دردناک،
قهقهه زدن بیشتر درد دلت را
نشان می‌دهد و درد از چشمانت
دانه دانه اشک می‌شود و به بیرون
می‌آید و آه می‌شود و نفس مانند
قلبت را می‌لرزاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #45
***
بی‌هوا اشک را پاک می‌کنم و بخار قهوه‌ی تلخم

نگاه سردش را یادم می‌آورد...
مگر کم خندیدم به حرف‌های درشتش که بار دل من کرد؟
من کم اشک‌هایم را آه کردم از عمق دل بیرون فرستادم
قلبم! ای کاش بایستد...

نزند من بخوابم... عمیق!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #46
***
چه بی‌رحمانه غم دلم میان کلمات بر صفحه خودنمایی می‌کند...

چه بی‌رحمانه می‌شکند بغض گلوی من را که مدت‌هاست با غرور جلوی شکستنش را گرفته‌ام
آری، شکستم، من هم همین حالا شکستم...
شاهد باش! نگاه تار من برای تو لبخند دارد و غمم شادی‌ات...
غرورم شکست در برابر نیشخند گوشه‌ی لبت، نابود شد.
آری شکستنم را جشن بگیر،
من همان غرور شکست‌ خورده‌ی خندان هستم
که امروز اشک راه نفسش را بست...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #47
***
و باز هم غمِ ظلمت شب، دلم را لرزاند
بی‌خوابی، این شب‌ها دامن‌گیرِ من است.
غم از چشمانم می‌جوشد و بر بالش فرود می‌آید.
تنها از این همه غم، سیاهی شب باخبر است.
تنها خودم می‌دانم که تنهایی،
دلیل مطلقِ تنهاییِ من است.
کاش لبخند من هم
واقعی شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #48
***
جملات تکه تکه می‌شوند و از ذهنم بر روی این صفحه
نقش می‌بندند.
مگر تو با من چه کردی که هر چه می‌گذرد،
به جای رفتن غم‌هایت و فراموش شدنشان،
هر لحظه بزرگ‌تر می‌شوند و غمباد من سنگین‌تر می‌شود؟!
آه از این شب مسکوت رعب‌آور
که جانم را می‌گیرد...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #49
***
محبتی که نادیده گرفته می‌شود و تو باز هم می‌خندی،

حرف‌هایی که نادیده گرفته می‌شود و تو باز هم می‌خندی،
دقیقاً خنده‌های‌مان این روزها مانند لبخند مترسک مزرعه‌ای‌ست که کلاغ بر روی شانه‌اش نوک می‌زند و او از درد همچنان می‌خندد!
من این روزها در زندگی نقش همان مترسک مزرعه را بازی می‌کنم...!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,614
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
  • نویسنده موضوع
  • #50
***
پیر شدن به موهای سفید و لرزش دستان و آلزایمر نیست؛

پیر شدن یعنی معنی که در سنِ بیست و اَندی سال
دلم از زندگی خسته ‌است!
پیر شدن یعنی خندیدن و محو شدن در افق به یاد
قلب نابودت...
پیر شدن یعنی با قهقهه دیگران تو فقط
لبخند می‌زنی...
پیر شدن یعنی من، مثال بارزِ جوانی که برعکس خیلی از پیرها که ادعا دارند دلشان جوان است.
منِ جوان دلِ پیر و حتی
مرده دارم.

آری، من جوانی دل‌مرده‌ی پیر هستم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مهدیه احمدی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا