اینجا کلاس درس است، همه با شادی درس میخوانند و میکوشند برتر باشند. شادند، دوست هایی دارند بسی بهتر از خواهر.
اما من اینجا به تیرگی خاکستر خاموش آتش نشستهام، گوشم کلمات معلم را زمزمهوار میشنود، یک صندلی تفاوتم با بقیه است اما
میروم...
بیشتر فاصله میگیرم...
آن گوشه مینشینم تا کمی بتواند فاصله قلب هایمان را جبران کند.
چون من گناهکارم و گناهم متمایز بودن است، من متفاوتم!