من گویم غزلی بس غمانگیز
تو بیا و دل ما را چو پارویی برانگیز!
من برفتم تا بیایی و ببینی
که بودم تا ته این شبنشینی
ولی من برفتم چون ندیدم تو بیایی
و نفهمیدم در دل این شب دلشکسته تنهایی
من بگفتم که خداحافظ تو، ای غم رسوایی
اما ندانستم خودم هستم این عالم رسوایی