روی سایت دلنوشته تنهای شب | Shayea کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Unidentified
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 1,576
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #11
ممنوع!

خدایا؟!
چرا؟!
گناهم چه بود؟!
مگر جز ‌خوشبختی، چیز دیگری از تو خواستم؟!
نه…
من فقط می‌خواستم خوشحال باشم…
روزی بدون اشک بگذرانم!
ولی انگار…
بر روی زندگی من حک شده:
خوشی ممنوع!
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #12
انگیزه

تمام انگیزه‌ام از بیدار شدن
آن هم سر صبح…
دیدن عکس تو بر روی دیوار اتاقم است!
وگرنه مرا چه به سحر‌خیزی؟!

تقدیم به :
۹۷/۷/۲۷ نوشته شده توسط: شایع
من یه دیوونم که دیوونگیش و دوست داره...❤
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #13
از من دوری!

منتظرت ماندم…
چه شبها که بخاطرت گریه کردم…
غصه خوردم…
که چرا این قدر از من دوری؟!
حال آمده ای…
ولی باز چرا؟
از من دوری؟!
تقدیم به: ℳ
نوشته شده در ۹۷/۸/۴ توسط: شایع
من یه دیوونم که دیوونگیش و دوست داره...❤
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #14
شنیدند...
صدای ترک برداشتن قلبش را...
همه‌ی عالم شنیدند، صدای شکسته شدن قلبش را...
صدای شکستن مجنونی که...
لیلی اش او را تنها گذاشت...
اما مگر لیلی قرار نبود برگردد؟
مگر قول نداده بود، که بیاید؟
بیاید و به این دوری خاتمه دهد؟
آه...
چشمه‌ اشکش می‌جوشد...
مجنونی که چشمانش، به راه خشک شد!

تقدیم به: ℳ
نوشته شده در ۹۷/۸/۶ توسط: شایع
من یه دیوونم که دیوونگیش و دوست داره...❤
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #15
چروک
چقدر سخت است...
چشم بدوزم به عکست...
عکسی که سالهاست با خود به همراه دارم!
عکسی که به خاطر خیسی...
چروک شده است.
و من متنفرم از اشکهایم که...
باعث می‌شوند...
عکست چروک شود!

تقدیم به: ℳ
نوشته شده در ۹۷/۸/۱۰ توسط: شایع
من یه دیوونم که دیوونگیش رو دوست داره...❤
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #16
فصل بی رحم
تنهایم...
تنها بودم...
شاید هم تنها شدم...
نمی‌دانم!
هیچ چیز را درک نمی‌کنم.
شاید...
فراموشی ام شروع شده است!
اما من نظر دیگری دارم!
حالا...
این روزها...
شروع فصل بی رحم تنهاییست!

تقدیم به: ℳ
نوشته شده در ۹۷/۸/۱۷ توسط: شایع
من یه دیوونم که دیوونگیش رو دوست داره...❤
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #17
دیگه نمی‌تونم!
رفتی تو از پیشم و...
دیگه منم یه دیوونم و...
شبا تا صبح من بیدارم و....
دارم عکساتو می بینم و باشه.
فکر میکنی دورت شلوغه تا کی؟
عمرا مثل من کسی با تو باشه...
برو خوش باش ولی این خوشیا تا کی؟
دیگه جمع کن از این خونه برو...
دیگه نمی‌خوام دیگه تو رو...
دیگه دلم ازت خسته شده...
آره به نبودت راضی شده...
دیگه نمی‌تونم نمی‌تونم تو این رابطه با تو نمی‌مونم...
نخور قسماتو به جون من فقط دعا بکن که بتونم...
درد و بیرون کنم از تو خونم...
انگار خوره افتاده به جونم...
دیگه نمی‌تونم نمی‌تونم...
بعد تو فقط من یه دیوونم!

نوشته شده در ۹۷/۸/۱۹ توسط: شایع
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #18
هیس!

بلوغ...
زمانی که، نیاز به محبت داریم.
نیاز داریم، که به ما عشق ورزیده شود.
عشق...
تنها چیزی که این روزها، فکرم را به هم ریخته است!
اما چرا ما؟!
در میان همه‌ی این انسان ها...
چرا ما باید قربانی می‌شدیم؟!
در زمانی، در سنی که آن را بلوغ می‌نامند...
تمام آرزوهایمان مانند ناموسمان بود.
خواستیم، از آرزویمان بگوییم...
گفتند هیس...
نگو...
نگو...
نگو...
انباشته شدند، عقده های دلمان و همه‌ی آنها، با انفجار دل، فوران کردند.
داد زدیم...
فریاد کشیدیم...
گریه کردیم...
اشک ریختیم...
و در آخر گفتند:
هیس!
نعره نزن!

نوشته شده در ۹۷/۸/۲۰ توسط: شایع
تقدیم به: ‌ℳ
من یه دیوونم که دیوونگیش رو دوست داره...❤
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #19
دوست عزیز!

شکست...
دلی که روزی در سینه می‌تاپید...
دلی که زحمت ها کشیدم تا...
تبدیل به سنگ شود.
مگر سنگ هم می‌شکند؟
نه...
نمی‌شود.
سنگ سخت است.
امکان شکاندن آن وجود ندارد.
آه...
این روزها، مردم از هر تبری برنده ترند.
دوست عزیز...
می‌دانی چه چیزی مرا می‌سوزاند؟
این که...
شکاندند قلبم را، کسانی که روزی می‌گفتند دل سنگی!

تقدیم به: ℳ
نوشته شده در ۹۷/۸/۲۶ توسط: شایع
من یه دیوونم که دیوونگیش رو دوست داره...❤
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #20
بارون نگاهت
یادت مانده اشک هایت را با دستانم پاک کردی؟
و تو رفتی و عشق من و توی دلت خاک کردی!
هنوز هم یاد نگاهت در ذهنم مانده.
هنوز هم یاد صدایی در گوشم زنگ می‌خورد.
مثل بارون نگاهی بودی که...
در چشمانم است!
درست به همان زلالی...
پاک و بی ریا!
با اینکه از تو یک دل پر داشتم...
ولی هر کسی که از تو بد می‌گفت، می‌گفتم:
-زر مفت نزن!
اصلا به روی خودت نیار... فقط ببین که چه شده ام!

تقدیم به: ℳ
نوشته شده در ۹۷/۹/۳ توسط: شایع
من یه دیوونم که دیوونگیش رو دوست داره...❤
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا