متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته تقــــــلآ |NEGIN_R کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع NEGIN_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 2,093
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #1
104511


بـہ نـآمــ اۅ
نام دلنوشته: تقـــــلآ
نویسنده: NEGIN_R


✠ ✠ ✠

پرســہ هآے ذهـنمـ
قدمـ هآیمـ در خـیابان
صدآے بلنــد سڪوتمـ
همـہ تو میشونــد
و در این میآن منمـ ڪہ
در دل ایمآنمـ را
م.س.ت میڪنمـ از مـے نآبـــــ
میفروشمـ حآل خلسـہ امـ را بـہ
نیلـوفرے ڪہ برآے نفســـ
در مردآبــــــ زندگـــے تقــلآ میڪند.



..تقدیم به پدرم که معنای زندگیمه..​
 
آخرین ویرایش
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #2

فرقی نمیکند که ۱۹ ساله باشی یا ۹۱ ساله دلت که پیر شود،طاقتت که طاق شود،از همه چی میبری و از همه چی بریدن یعنی دلت را جا بگزاری و بروی ، بروی از معرکه ای به نام دلتنگی.
رفتنی که در ان فقط تو مهم باشی و بس
کوله ات را برداری...کتونی هایت را پا کنی....و بروی ...به همین سادگی.
بزار یکم نگرانت بشن
بزار که قدر بودن بی دریغتو بدونن
بزار اتفاقای بد واسشون پیش بیاد در نبودت که دیگه هر چیزیو تقصیر تو نندازن
دلتو بردار و الفرااار
اون ادمایی که میگن فرار نکن و بمون و ادامه بده فقط شعار میدن
سنگ هم طاقتی دارد ما که دیگه ادمیم.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #3
نمیدونم چند سال پیش بود که
از شبکه فارسی وان فیلم کولی ها پخش میشد
سنم زیاد نبود ولی دلم برای دامن های رنگی رنگی با نیم تنه هایی که تنشون بود میرفت
رقص خوشگلشون دور آتیش
با مو هایی که بلند و مشکی بودن
زیبایی که تمام لاتین ها دارن چاشنی صورتشون بود
و من همیشه حسود بودم برای لباس و رقصشون دور اتیش
من بی استعداد توی رقص حرص میخوردم و حرص میخوردم
الان که به اون فیلم فکر میکنم
دیگه نه به قد بلندشون که دامن های مورد علاقمو خوشگلتر نشون میدادن
و نه به رقص کولی وارشون حسودی نمیکنم
حالا حس حسادتم با یاداوری آزادی و عشقشون تحریک میشه
با لبخند از ته دل و قهقه های پر سر و صداشون
با زندگی بی تعصبشون
با انسانیت بی دریغشون
دلم کولی بودن میخاد
وقتی میبینم که
بی ریا مهربونی میکنن
بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #4
جفت پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم تا از لبه پنجره نیوفتم و بتونم سرمو تکیه بدم به شیشه ای که سرد سرد بود.
اونقدر سرد بود که وقتی پیشونیم باهاش برخورد میکرد فراموش میکردم که با چه حال بدی کنار پنجره اومدم و قصدم زل زدن به بارون پاییزی بوده و گریه کردن برای دل گرفته ام.
سرد بود مثل شونه های پهن تو کنار شومینه...پیشونیمو روی شونت هم که میزاشتم فراموش میکردم زمان و زمینی که اندازه موهای سرم دلخوری داشتم ازشان


سرد بود مثل دستی که نسیم میشد و بین موهام میرفت...اون موقع هم فراموش میکردم مشکلات کوچک و بزرگی که قرار بود زار بزنمشان

سرد بود مثل ماشینی که عاشق چراغ قرمز بود و معطلی اش فقط برای اینکه راننده چند صباحی بیشتر نگاهش بچرخد سمت منی که فراموش میکردم بغضی را که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #5
سراغش را از هم کلاسیش گرفتم گفت دیگه نمیاد
زنگ زدم به همون شماره ای که همیشه زنگ میزد و من جوابشو نمیدادم...the mobile set is off
از استاد راهنمای پایان نامه اش پرسیدم گفت کنسل و به موقع دیگه ای موکول کرده...
دوست صمیمی هم نداشت... احترام نگه میداشت ولی صمیمی سخت میشد...
یه لحظه سلف رفتنش برای ناهار اومد تو ذهنم و راه کج کردم به سمت میزی که همیشه پشت ان مینشست و با لذت دستپخت بی نظیر پیرمرد سرآشپز را نوش جان میکرد...از پیرمرد پرسیدم خبری دارد که گفت نه از فلان روز دیگر ندیده اورا...
خسته روی همان میز نشستم و پاهامو همون مدل انداختم روی هم و غذای مورد علاقه اش را سفارش دادم...
روبروم نیمکتی بود که همیشه روی اون مینشستم ...پس بگو چرا جای همیشگی اش این میز بود!
کلاسم که تمام شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #6
لباس هاشو اتو کردم
دو شلوار سه پیراهن یک ژاکت و قرص مسکن و دیگر وسایل مورد نیازشو تو ساکی که قرار بود با خودش ببره مرتب گزاشتم
اتو رو سر جاش قرار دادم...
شعله زیر غذا رو کم کردم...
گوشیمو دستم گرفتم و تلگرامم رو چک کردم...
از تو اتاقم کتابی که امتحان داشتم رو برداشتم و برگشتم و روی مبل نشستم...
زنگ زدم به مریم و کمی حرف زدیم...
صدای بوقش رو که شنیدم قلبم ایستاد.
بار اول نبود ولی ......
ساک رو دستم گرفتمـــــ ــــسنگین تر از یک ساعت قبل بود
مامانم رو صدا کردمــــ ـــــبم تر از یک ساعت قبل بود
درو باز کردمــــ ــــدستگیره انگار گیر داشت
کفشامو پوشیدمـــــــ ـــــبه سختی پام رفتن
قدم رو پله ها گزاشتمـــــ ـــــــانگار سی و هشت تا پله که نه انگار طبقه بودن
ساک را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #7
یک دوست باید باشد که خیالت را
از بودن روزهای بد راحت کند
آنقدر که وقتی نگاهت می‌کند و می‌گوید:
« همه‌چیز درست می‌شود :') »

لبخند بزنی و مطمئن باشی
وقتی می‌گوید «می‌شود»
حتماً می‌شود...
حتماً!





R_MāN'8 Arოan
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #8
بغلش نکردم..
نبوسیدمش..
زیر بارون باهاش قدم نزدم..
سر روی شونش نزاشتم..
شبت بخیر عزیزم نگفتم..
نزدیکش نبودم..
نگفتم و نگفتم و نگفتم
دوست دارم
من فقط از دور دوسش داشتم
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #9
بیخبر نرفت
مقدمه داشت
میدونستم عادت کردم
میدونست عادتم داده
پا روی دلش گذاشت
پا روی دلم گذاشتم
یه کاسه آب
یه جمله" خدا بهمراهت"
و ...
 
آخرین ویرایش
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #10
شال بلند آبی سرم
موهای بافته
رژلب قرمز
کتونی
کوله ی بزرگتر از خودم
هندزفری تو گوشم
لبه جدول راه میرم
نه صدای بوق ماشینی میشنوم
نه تیکه و متلکی
نه نگاه کسی سنگینی میکند روی تنم
پام لیز میخوره از لبه...
.
.
.
و از خواب میپرمـ
 
امضا : NEGIN_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا