روی سایت دلنوشته ی ممنوعه| Niloo_j کاربر یک رمان

[Niloo.j]

رد می‌شدم از کوچه‌های این شهرِ ممنوعه

دخترانی دیدم لِی لِی بازی می‌کردند

طرفشان رفتم گفتم من هم بازی

خندیدند و گفتند:
-لِی لِی بازی کودکانه است

برا شما بزرگترها ممنوعه است.

یادم از کودکی‌ام آمد؛ آن زمان هم چون کوچک بودم

لِی لِی برایم ممنوعه بود.​

 

[Niloo.j]

همیشه خوب نباش ، مقداری بدی کن ، بد باشی

عزیزترین میشوی

در این شهر خوبی زیاد ممنوعه است.

این روزگار بد ها عزیزترین اند.
​

 

[Niloo.j]

نشستم کاغذی گرفتم، شروع کردم به نوشتن

چه چیزی دارم؟

دیدم هیچ ندارم، همه برایم ممنوعه بود

به کاغذ سفید روبه‌رویم نگاه کردم

اشک‌هایم جاری شد،

با همان حال نوشتم فقط گریه برایم ممنوعه نیست.​

 

[Niloo.j]

خدایا دلم به تنگ آمده از این زمین ممنوعه‌ات

خدایا به خداوندیت قسم

تقاص گناه میوه‌ی ممنوعه

این زمین ممنوعه نبود!

​

 

[Niloo.j]

و عشق واژه‌ای‌ست که خداوند آن را آفرید

مگر خداوند عشق را نیافرید

پس چرا برای من ممنوعه کرد؛

فقط من اضافه بودم؟!
​

 

[Niloo.j]

بیزارم از خودم، از همه چیزی که در من است، از همه

آن‌چه که در اطراف من است.

من مال این دیار نیستم، من ممنوعه‌ام در این شهر،

میان این آدم‌ها، چون فرق دارم.

مگر فرق داشتنم دست خودم بود،

مگر ممنوعه بودن دست خودم بود!

به خدا من این را نخواستم

روزگار مرا به این دیار کشاند.

همه خوبند، همه بهترین‌اند

ولی جای من این‌جا نیست.

خدایا مرا با خود ببر، طاقت ندارم.​

 

[Niloo.j]

قصه‌ی من قصه‌ی مترسک تنهایی‌ست در مزرعه‌ای

بزرگ؛

که تکان خوردن، راه رفتن، غذا خوردن،

خندیدن، گریه کردن، حرف زدن

همه برایش ممنوعه است.

هیچ گاه در آغوشی کشیده نمی‌شود،

هیچ گاه بوسه‌ای به او نمی‌زنند،

هیچ گاه کسی به او محبت نمی‌کند،

و هیچ گاه، هیچ کس عاشقش نمی‌شود.

و محکوم است

که آنقدر سر جایش بایستد و بایستد

که علف هرز زیر پایش سبز شود.

و در آخر موریانه‌ها از درون و کلاغ‌های سیاه

از بیرون، آن را نابود سازد.

این است قصه‌ی مترسک

حتی کسی برای مُردنش هم اشک نمی‌ریزد.
​

 

[Niloo.j]

دیشب یاد باران‌های خودم کردم،

یاد عاشقانه‌هایم افتادم،

یاد شکست و غم‌هایم افتادم،

یاد دلتنگی‌هایم،

بی قراری‌هایم افتادم که چه دردهایی کشیدم

ولی باران همه را شست...

دیشب چقدر دلم هوای باران کرد ولی ممنوعه بود

برایم...​

 

[Niloo.j]

دیشب باران آمد، ولی تویی در باران نیامدی،

نیامدی تا باران دوباره برایم ممنوعه شود.

باران برایم ضرر داشت،

خیس شدن برایم ضرر داشت،

ولی تو آمدی، با تو زیر باران رفتم،

خیس شدم، لرزم گرفت ولی برایم ضرر نداشت.

با تو که بودم هیچ چیز برایم ممنوعه نبود.

دیشب باران آمد ولی برایم ممنوعه بود...
​

 

[Niloo.j]

دور زدن ممنوع، بوق زدن ممنوع، ورود ممنوع...​

چقدر این‌ها را بارها شنیده‌ام ولی کسی نگفت​

دل شکستن ممنوع، تنها گذاشتن ممنوع، دلتنگ کردن

ممنوع...​

چرا کسی این‌ها را ممنوع نکرد تا قلبی نشکند از این

ممنوعه‌ها...؟​