روی سایت دلنوشته ی ممنوعه| Niloo_j کاربر یک رمان

  • نویسنده موضوع Niloo.j
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,335
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
روی قلبم نوشتم ورود ممنوع

عشق آمد و گفت بی‌سوادم.

این مال گذشته‌ها بود

عشق‌های امروزی همه سواد دار شدن، حرف‌های قُلمبه

سُلمبه می‌گویند، احمد شاملو می‌خوانند، همه چیز را

خوب می‌دانند.

می‌آیند دم در قلبتان می‌ایستند،

حرف‌هایشان را می‌زنند،

عاشقتان می‌کنند و می‌روند؛

علت را جویا شوید می‌گویند:

-روی قلبت نوشته بودی ورود ممنوع...

در این روزگار به یک بی‌سواد نیازمندیم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
ممنوعه‌ام، ممنوع شدی برایم، نمی‌دانم من ممنوعه

بودم

یا تو برای من ممنوعه بودی؟

هرچه بود، مرا ممنوع کرد از همه چیز، از همه کس

ممنوعه شدم از عشق، از خندیدن، حتی گریستن را

هم

خودت ممنوعه کردی برایم.

آخر بگو مگر می‌شود در فراغت بیتابی نکنم؟

آخر مگر می‌شود اشک نریزم؟ خاطراتت را چه کنم،

محبت‌هایت را چه کنم؟ در اوج غمم آمدی و درمانم

شدی، حال بگو مگر
می‌شود اشک...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
مگر نمی‌گویند حق هر زنی‌ست که کسی را عاشقانه

دوست بداردپ

کسی را داشته باشد که عاشقانه دوستش داشته باشد

کسی را داشته باشد که با صدای خسرو شکیبایی

برایش شعر بخواند

کسی را داشته باشد که مردانه، موی زنانه‌اش را

ببافد

کسی را داشته باشد که از سختی روزگار به آغوشش

پناه ببرد

کسی را داشته باشد که با لبخندش آرام شود،

با بوسه‌اش تمام درد و غم‌هایش فراموشش شود

مگر حق هر زنی نیست که مردی همچون تو را داشته

باشد.

چرا داشتنت برای من ممنوعه بود؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
دکتر رفتم، معاینه‌ام کرد، نسخه‌ای برایم پیچاند

گفت:
-هوای سرد برایت ممنوعه است،

تنگی نفس برایت می‌آورد.

اشک‌هایم جاری شد، نه از روی درد،

از این‌که دکترم نمی‌دانست که کسی نیست گرمم کند،

از سردی روزگار، به سردی باران پناه می‌برم

هوا هم، برایم ممنوعه
شد.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
دلم برایت تنگ است،

دلم برای دست‌های مهربانت تنگ است،

دلم آغوش مردانه‌ات را طلب دارد

زود تنهایم گذاشتی، زود رفتی

درس زندگی یادم ندادی و رفتی

یادم ندادی در فراغ کسی چگونه بیتابی نکنم

یادم ندادی که دلم شکست، دلم گرفت چه کنم

زود رفتی

زود رفتی و من محتاج آغوشی غیر از تو شدم

و دلم شکست از غم فراغت

پدرم...

تو نیز ممنوعه شدی برایم!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #26

ممنوعه‌ام، نتوانستم گریه نکنم در فراغت

زیر قول زدم می‌دانم، ولی انصاف بده

دختر است و گریه‌هایش

دختر است و قلب ناتوانش

دختر است و روح لطیفش

نمی‌توانم، با صدای بلند فریاد می‌زنم

نمی‌توانم در فراغت گریه نکنم

خودم راهی‌ات کردم، خودم بار سفر برایت بستم

ولی کم آوردم

ممنوعه‌ام
هنوز نرفته کم آوردم

گریه‌ام را بگذار به حساب آبی که پشت سرت می‌ریزم

پشت سر مسافرم آبی از تمام وجودم می‌ریزم

که برگرداند تو را...




 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #27

خدایا در زمین به این بزرگیت

جایی برای من و دل ممنوعه‌ام نیست!

خدایا به بزرگی همین زمینت

در بهشتت جایی برای من و دل ممنوعه‌ام
آماده کن.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
امان از شب،

دقت کرده‌اید وقتی شادید به پلک زدنی صبح می‌شود،

امان از زمانی که دلتان بگیرد، بغض خفه‌تان کند،

سردرد امانتان را بِبُرد

آن موقع، شب از هزاران شب طولانی‌تر می‌شود

انگار خورشید قصد آمدن نمی‌کند

شب‌های این روزهای من این‌گونه است

جان به لبم می‌رساند تا صبح شود

این شب‌ها با این بغض‌های لعنتی خود

خواب را هم برایم ممنوعه کردند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #29

نه قَلندری دارم که تا صبح بیدار بنشیند،

نه شهرزاد قصه گویی که تا صبح قصه بخواند.

خودم هستم و تنهاییم،

خودم هستم و قلبی که تند می‌زند تا اعتراض خود را به

گوشم برساند که حواسم به او باشد

خودم هستم و نفسی که با هق هق‌ام بند می‌آید

که بگوید حواسم به او نیز باشد

خودم هستم و خاطرات ممنوعه‌ام

که خواب و همه چیزم را از من گرفت.

کسی قَلندری یا شهرزادی نمی‌شناسد

که بیاید که راحت‌تر شب را به صبح برسانم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,096
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
سکوت می‌کنم در برابر تمامی ممنوعه‌ها

بریدم، باختم، سوختم، شکستم در برابر تمام این

ممنوعه‌ها
دیگر رمقی برایم نگذاشت این روزگار، این شهر، این

مردم.

می‌روم به کجا نمی‌دانم، می‌روم بی بازگشت نمی‌دانم شاید

روزی برگشتم؛ ولی آن روز دیگر این من نیستم.

منی دیگر خواهد آمد، منی که قلبی سنگی خواهد داشت

قلبی که دیگر هیچ چیز او را نشکند.

اگر نشد خود زیر خروارها خاک می‌روم و سنگی به نام

لحد را سپر خود می‌کنم که دیگر هیچ ممنوعه‌ای


آن را له نکند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا