متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته باز باران با ترانه | شمیم فرهادی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ش.م.ی.م فرهادی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,937
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #21
دستانش می‌لرزد، کبریت‌هایش را زیر پالتوی نخی و
کهنه‌اش می‌پوشاند... مبادا خیس شوند از باران و
کسی نخرد...!
باران جان... مهربانم!
چه کردی با دل دخترک کبریت فروش؟!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #22
تنم سرد و روحم گرم...
دستم در دست تو و حسم شرم!
نمی‌دانم باران چشمانت را این چنین با نفوذ می‌کند یا طبیعتشان برای من همین است؛ اما هرچه هست در این حال من... تمام حس‌ها را با هم در دلم جا کرده‌ام...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #23
و تو این نزدیکی... در کنار پنجره، با یک فنجان از قهوه‌ی گرم.
با نگاهت آرامش را در روحم تزریق می‌کنی و من
ماتم زده...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #24
باران جان! می‌شود عمیق‌تر در آغوشم بکشی...؟! می‌شود سریع‌تر بباری؟!
آخر می‌دانی؟
اشک‌هایم هنوز معلوم است...!
آن‌ها سریع می‌بارند و تو هم باید...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #25
سوالی بپرسم؟
باران برای همه خاطره انگیز و مدهوش کننده است اما تا به حال مثل من... کسی بوده است؟!
آخر من خودم بی‌انتها مدهوشم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #26
احساسم که شور می‌گیرد..
سلول‌هایم که می‌خندند...
چشمانم که کف می‌زنند...
من در اوج لبخند فقط اشک شوق ابر را می‌بینم
که بالاخره حال خوب ”من“ را هم دید!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #27
آن لحظه را یادت هست!؟
دستانم را گرفتی و گفتی:
-دوستت دارم تا ”قرار اول باران
قرار آخر باران“!
آن روز ”قرار اول“
باران نبود و در آن قحطی
باران بس بعید...!
نمی‌دانم چه شد که ابر
با شنیدن این حرف تو ذوق کرد و...
و حال حسرت قرار اول مرا کشته است
تا به تو می‌گفتم:
”این جمله را فقط دم گوشم بگو...!“​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #28
این واژه‌ی دیوانه خودش را به سختی
میان خاطراتم جای می‌دهد...
میان تصورهایم...
آن قدر صمیمی شده که شب‌ها
وقتی تو را متصور می‌شوم و خاطره می‌سازم
محکم به شیشه می‌کوبد و می‌خندد...!
”باران“ را می‌گویم...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #29
با هم به تمام شهرها و کشورها رفته‌ایم...
روسیه، تاجیکستان، جنوب ایران و
چالوس...
از همه مهم‌تر زیر باران پیش دریا...
می‌آیی این بار به طاق بستان سفر کنیم؟!
باشد... بگذار چشمانم گرم خواب شوند و ذهنم حاضر به تصور...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #30
صدایم می‌کنی؟
نام چه زیباست...!
دوباره صدا کن.
آه ببین! از شین اول تا میم آخر
به من چشمک می‌زنند و
خودشان از عشق می‌خوانند!
صدای نام من با پس زمینه‌ی
باران و حضور تو... ای محال!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا