روی سایت دلنوشته باز می آید بهار| حبیب آذرگشسب کاربر انجمن یک رمان

[حبیب.آ]

بهار
نامی ست که از آن
به نتیجه‌های متفاوتی رسیدم.
گاهی نشانه‌ی امید بود
گاهی نشانه‌ی نا امیدی
هرچه بوده و هست، من
دل پری از آن دارم
که چرایش را،نمیتوانم بگویم
چون در دوراهی ای قرار می گیرم
و ممکن است، روز سخنم تغییر یابد.

 

[حبیب.آ]

خشنودم ، خشنود از این هوای خوب بهاری
از این نسیم های ملایم خشنودم
که با وزش خود
حال مرا بهتر می کنند.

 

[حبیب.آ]

چه زیبا هستند گل های سرخی که ، درون باغچه ی خانه روئیده‌اند!
هر کدام، با زیبایی حیرت انگیز خود
به شکلی از خالق این فصل،
سیاره و گل ها
تشکر می کند و ما،
برای این همه نعمت خود
هیچ ارزشی قائل نیستیم.
حال آنکه گل، با آن کوچکی . ناتوانی
اینگونه شکر نعمت می گوید.

 

[حبیب.آ]

ای کاش می شد
مثل فصل های سال
ما هم نقش خود را در این جهان ایفا می کردیم
و انقدر
به جنگ و نزاع
و دخالت در کار دیگری
نمی پرداختیم.

 

[حبیب.آ]

بهار ، فصلی متفاوت است
که با تمام زیبایی اش
مرا مجذوب خود کرده.
ولی ساده بودن بهار،
جذاب تر از زیبایی اش
است
چرا که یادگاری‌ست از
خالق یکتای‌مان و او
در بین ساده ترین چیز های
زیبایی های فراوانی را قرار داده.

 

[حبیب.آ]

درد، چیزی ست که بشر
به آن نیاز داردتا
به بهار بیندیشد و روزنه‌ی امیدی را بیابد.

 

[حبیب.آ]

عده‌ای می گویند
این بهار، فصل نیست
جزئی از سال نیست
یک نماد است
نمادی برای امید
کلمه‌ی حیرت انگیزی ست!نه؟
این کلمه‌ی سه حرفی
می تواند در سخت ترین شرایط
در برابر بزرگترین توفان ها و
در برابر قدرتمند ترین موج ها
بایستد و تو را
که در قالب دیگری هست
به ذات واقعی خودت برگرداند.
بزودی ویرایش می شود

 

[حبیب.آ]

واقعا زندگی چیست؟
جز دلیلی که برایش زنده می مانیم، زندگی چیست؟
نمی دانم.شاید زندگی،این است که بخواهیم، امیدی برای نا امیدان باشیم.
شاید زندگی این باشد، که مهربانی و محبت را به دیگران بیاموزیم.
نمی دانم کدام یک درست اند.
شاید هم، قرار نباشد این موضوع مهم که« زندگی چه هدفی دارد»بفهمیم.
هر دلیلی و هدفی که برای زندگی داری و هر تقدیری که برایت نوشته شده است. نباید فراموش کنی
که مهربانی و محبت
نیرویی خارق العاده دارند و کلماتی که از دل برآیند
می توانند ، قوی ترین انسان ها را سست و ضعیف کنند.
پس از آن ها استفاده کن.
پ.ن: این متن از اون حالت شعر مانند دلنوشته های قبلی خارج شد و یه جورایی دلنوشته نیست و بیشتر نتیجه گیری نویسنده از چند جمله‌ی شخصیت های رمان" هری پاتر و یادگارن مرگ۲" است.

 

[حبیب.آ]

وقتی می گویم بهار ر دوست دارم
منظورم فصلش نیست، منظورم تغییری است که طی یک سری اتفاقات، در ما رخ می دهد.

 

[حبیب.آ]

وقتی که محبت کردیم
جوابمان همان کاری بود که کردیم...شاید در بین این محبت ها
در حقمان اجحاف شده است.. اما مهم این است که ما
با محبت کردن آرامش یافتیم
درست مثل بهار
که با مهربانی، طبیعت را در آغـ٭ـوش گرم خود می گیرد
و به ترمیم زخم هایش می پردازد.
ای کاش... ای کاش ما هم مثل بهار
می بخشیدیم کار هایی که کرده اند را و با مهربانی
جوابشان را می دادیم..