متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته باز باران با ترانه | شمیم فرهادی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ش.م.ی.م فرهادی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,937
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #31
می‌گویند نوروز شده...
خب بشود! چه فرق به حال من؟
وقتی باران لباس بهار بپوشد و
سال را به بودن با تو تحویل دهم،
”روز“ من ”نو“می‌شود...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #32
هزاران عطر و رایحه را امتحان کرده‌ام
در همه‌ی شهر گشته‌ام
تمام مغازه‌ها را زیر و رو کرده‌ام اما فقط...
وقتی از زیر باران به خانه می‌آیی
پیراهنت همان عطر عجیب را
فریاد می‌زند...!
تلاطم عطر باران و تن تو... ای وای!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #33
مگر فقط منم؟!
منم که هی باران باران می‌کنم؟! منم عاشق اویم؟!
گل را که ببینی چطور باز می‌شود و می‌خندد...
کوچه را که ببینی چطور روحش تازه می‌شود...
درخت را که ببینی چطور جامه‌ی زرد و نارنجی نو می‌پوشد و خزان که به استقبال می‌آید...
خودت سکوت می‌کنی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #34
من همان گیج‌ترین عاشق و دیوانه‌ی شهرم...!
کم کمکی می بدهید...
دست کم می ندادید نجاتم بدهید...
جام آشوب دلم پر شده از حال نااحوال دلت...
آن پیاله را بیاور دل تو بارانی جام من هم خالی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #35
تلاش نکن...!
اگر توانستی هزاران هزاران هزار آجر بچینی و آب را دلداری دهی و وادار کنی به اشک نریختن... من هم می‌توانی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #36
چه بهاری باشد و چه زمستانی و پاییزی...
چه تو باشی و چه نباشی...
چه بخندی و گریه کنی...
من در همه حالات ”تو“ و ”باران“ را
به اندازه‌ی ”دریا“ دوست دارم...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #37
می‌دانی؟! تابستان بد است...!
آخر ببین؛ تهی است از هر حس
و حال که به من شبیه باشد...
نمی‌داند من با تو بهارم
بی تو خزان و
بی باران زمستان...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #38
همه حال دلشان نو شده و
حال خوش می‌نوشند...
و دلم در این میان منتظر آمادنت
که بیای و بهار و پاییز
برای بودن تو
هوا را با باران
پر کنند از حس و حال و هوای
پاکی!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #39
می‌خواهم دلم را خانه تکانی کنم
گرد و غبار را از روی شیشه‌های نازکش پاک کنم
سقفش را آیینه کنم
در میان گلدان‌هایش گل ”بودن“ بچینم
و در آخر... برای آمدنت فرش قرمز پهن کنم!
همه چیز منتظر و مهیاست
بهار من... بیا!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #40
هفت سین را چیدم...
آیینه‌اش را از تصویر تو
سبزه‌اش را از چشمانت
سیب را از لبانت
و سمنو را از دلت و
الباقی سین‌ها را از
” وسوسه‌ی ساده‌ی بوسیدن“

تو برداشتم!
و سفره‌ام کامل‌تر از هر سفره‌ای...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا