کز کردهام در گوشهای از اتاق دلگیرم و
میتکانم سیگارم را از خاکسترهایی که خاطراتت را به اتمام میرساند...
و جاسیگاری تلخ اندیشم پر شده از فیلترهایی که دلتنگیهایم را میسوزاند!
و من در میان دودهای رقصان، به تنهایی خویش میخندم...!
میپیچه تو گوشم صدای زجههای دختری
که همش فریاد میزنه نرو!
و تو چه بیرحمانه غرور دختری را شکستی
که جز دلگیری، چیزی برایش باقی نمانده
و حال او را به پوچی خود رها کردی...!
چه بیحسم...
این روزایی را که در نبودت سر کردهام!
نمیدونم که چجوری این حجم از درد را کم کنم!
دلگیرم و نمیدونم که چطور، خاطراتت را از سرم پاک کنم...؟!
گاهی که میزنه بارون رو ناودون
چه بیهوا
فکرم میره سمت اون!
این روزا که نیستش
دلم همش گیرشه!
نمیدونم
روزای خوبم کی میاد؟
دیگه دلمم از دوریش داره
پیر میشه...
شب که میشه
دوباره سردردای من شروع میشه
دوباره خاطراتت مرور میشه
دوباره دلم گیرت میشه
دوباره یادم میاد تو رو
دوباره نبودت و دلگیریهای شبانه
دوباره نبود تو میشه تکرار
ذهن من تو رو فراموش نمیکنه انگار...!
شدم مثل خودت، تنها و دلگیرم!
شدم مثل خودت، هر کی میاد سمتم
نمیذارم که دستام رو بگیره!
شدم مثل خودت
که با هیچکی نمیتونم بمونم!
شدم مثل خودت
که از دلِ همه میرم...!