متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های زوال فریاد | مهشید شکیبایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MAHSHID SHAKIBAEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,205
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
جمعیتی در خیابان جمع شده‌اند و صدای شادی‌شان به گوش ماه می‌رسد. مردی درمیان آنها می‌رقصد. انگار آخرین‌بار است که می‌تواند این چنین با نشاط برقصد. خیلی‌ها از همه‌گیر شدن لبخندِ پرجانِ این مرد می‌هراسند‌. و در اینجا جرم شادی، مخفیانه دفن شدن زیر خروارها خاک است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
ایستاده‌ام و نگاهم بر زمین‌های سیاهی که روزی تمامش سبز بود؛ قفل است. سیاهی‌اش قلبم را در مشت می‌گیرد و می‌فشارد. انگار حالا کلاغ‌ها این سرزمین و جنگل‌های زاگرسش را فتح کرده‌اند. چقدر این جنگل، به سرزمینش شبیه است. درختان بلوط او را سوزاندند و دوستان مرا کشتند. چقدر هردویمان به دنبال آبادی هستیم. زاگرس در پی بلوط‌های نوشکفته و من در پی رقص و آزادی و... هردو عزاداریم و سیاهپوش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
آخرین‌باری که‌ مرا در آغوش کشید؛ قبل از سوار شدنش در آن قطار نحس بود. رفتنش را تماشا کردم و هنوز پس از یک‌سال در انتظارش پشت پنجره نشسته‌ام.
می‌دانم که او در لابه‌لای آرزوهایش، پروانه‌ی آزادی را هم داشت. می‌خواست روزی همزمان با تمام مردم پروانه‌ی رهایی‌اش را آزاد کند.
حالا میلیون‌ها بال دیگر وجود دارد که نام آزادی بر رویشان حک شده و قرار است با پروانه‌ی او پر بگیرند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
تمامِ من، همین خاکی‌ست که در آن ریشه دارم. هر زخمی که بر تن این سرزمین سر باز می‌کند، مرا هم زخمی می‌کند. هربار که چهارپایه‌ای از زیر پایی کشیده می‌شود، من اعدام می‌شوم و هر گلوله‌ای که بر سینه‌ای می‌نشیند، جان مرا می‌گیرد. اینجا من هرروز می‌میرم، اما همچنان می‌مانم؛ این خاک، در رگ‌های من روان است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
شاید روزی، خورشید دوباره گوشه چشمی به این جوانه‌های پژمرده بیندازد. روزی که شاید من، لاله‌ای شده باشم میان خیابان‌هایی که لاله‌زار شده‌اند. و همین برای من کافی‌ست..‌. همین که بدانم بهاری خواهد آمد که درختان به جای غم، جامه‌ی شکوفه بر تن کنند و همه‌‌جا پر باشد از عطر نرگس‌ها. وقتی که بلو‌ط‌های زاگرس دیگر سرنوشتشان سوختن نباشد و اِوین، خالی شود از بی‌گناهان... .

پایان: 1402/8/9
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • #26
1009754_86d085bae85c5e6df4dcffb155f1cadd.png
 
امضا : HAKIMEH.MZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا