متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های زوال فریاد | مهشید شکیبایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MAHSHID SHAKIBAEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,216
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
چشم بسته‌اند بر روی مصیبت‌هایی که بر خاکمان حاکم شده‌ است‌.
غافل از اینکه این سرزمینِ پر از خوشبختی‌های واهی، پر از دل‌هایی است که پرواز می‌خواهند.
پر از خنده‌های خفه شده‌ای که می‌توانستند در آسمان شهر طنین بیندازند.
لبریز از غنچه‌هایی که می‌توانستند در خیابان‌های سرشار از شادی باز شوند؛ نه در پشت میله‌های اسارت... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
کاش کسی بفهمد این سرزمین خسته است!
کمی رهایش کنید.
بگذارید در تنهایی خودش کمی عزاداری کند، کمی اشک بریزد و مردمش را در آغوش بگیرد.
این وطن خسته است؛ کاش کسی او را از بندِ این غمِ جاودانه آزاد کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
ظلم، در میان لاله‌های قرمزی که در رگ‌های خیابان‌ها روییده، می‌خزد‌.
بیدادگری آنقدر ریشه دوانده در میان تاروپود این مرز و بوم، که مرگ هم به حالمان می‌گرید و جان‌های بی‌گناه را در آغوش ابرها دفن می‌کند‌.
تنفر دارد از دیدن تن‌هایی که بی‌هیچ گناهی در دستانش سرد می‌شوند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
جوانی بالای سر دخترکی بی‌جان، می‌گرید. مردی بر مزار پسرش، می‌شکند و مادری، بی‌قراری فرزندش را می‌کند.
اما کسی هیچ نمی‌گوید.
همه، درد‌ها را در دل تلنبار می‌کنند و نمی‌فهمند این قلبِ عزادار، تا ابد نمی‌تواند چنین بار سنگینی را به دوش بکشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
هرچه در اتاقکِ خاطراتم کاوش می‌کنم، روزی را نمی‌یابم که در آسمان اینجا، پرستوها پرواز کرده باشند.
بهار، دیری‌ست که همراه با پرستوها کوچ کرده و زمستانِ ستمگر را بر تخت نشانده است.
غافل از اینکه این آدم‌ها، در پی بهار و نوروزی‌اند، که داغ‌دیده نباشند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
باید تمام شود این سایه تاریک بر سرزمینم. روزی این شب با طلوع بانگ رسای ما تمام می‌شود.
باید روزی برسد که دیگر پیروزها در شکست فرو نروند. روزی که این وطن، دوباره سرزمین رقص و گل و بوسه شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
من چشمانی را می‌بینم، که در تکاپوی آزادی هستند. فرهنگی که همیشه بر جفا و ستم پیروز شده است. نسلی که فریاد‌ها درونش خفته است.
حالا هنگام تابیدن آفتاب آزادی‌ست. هنگام پیروزی دوباره‌ی فرهنگ و بیداری فریاد‌هاست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
می‌ایستیم دست در دست هم و با قدم‌هایی که لرزه بر جان خاک می‌اندازد؛ جلو می‌رویم. گلوله‌ها یک‌به‌یک بر تن‌ها سقوط می‌کنند‌، اما هنوز فریادها پابرجای‌اند.
شهر سرودِ فریاد شده، تا آن زمان که دیگر هیچ آوایی در میان حنجره‌ها گیر نکند. تا آن هنگام که این وطن آباد و فرزندانش آزاد شوند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
اگر ظلمت، این زادگاه را جهنم کرده، ما آن را بهشت می‌کنیم.
اگر قلبِ زمین بی‌فروغ شده، ما روشنش خواهیم کرد‌‌.
روزی گردوغبار نشسته بر پنجره‌های این دیار، زدوده خواهد شد و نور باز خواهد گشت به این خانه... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,202
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
فریاد می‌زنیم... فریاد می‌زنیم تا دیگر در میان جنازه‌ی آرزوها، به دنبال امیدهایی نباشیم که همچون لبخند‌هایمان گم شده‌اند.
تا فردای آزادی از آتشِ فریاد می‌سوزیم، اما این شب را به روزِ جاوید خواهیم رساند.
سرزمین ما، آب و خاک و جانِ‌ ما، و رهایی این خاک تنها مسیر آزادی‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا