روی سایت دلنوشته خودِ من | سامیار زاهد کاربر انجمن یک رمان

[سامیار زاهد]

دیگر نمیتوانم درست فکر کنم
این دیگر حرف نیست
عین واقعیت است
کم کم هما چیز را فراموش میکنم
نه اینکه بیماری عجیبی سر راهم قرار گرفته باشد.
نه.. این یک روش درمان است.
دیگر حتی نمیتوانم درست بنویسم و این است که خود من را ازار میدهد.
...!​

 

[ستاره حقیقت جو]

مرا دیوانه خطاب میکنند.
اری.. مرا!
همان هایی که دم از عشق میزدند حال مرا دیوانه میخوانند و این عجیب غم انگیز است.
فقط یک حرف کوتاه دارم.
خدا جوابتان را خواهد داد هیچ کار و حرفی بی جواب نیست!​

 

[ستاره حقیقت جو]

من باید دور باشد.
از همه جیز و همه کس
باید دل بکند
از هر چیزی که دوستش دارد و هر چیزی که از آن متنفر است.
دلم میخواهد فریاد بزنم.
تورا صدا بزنم.
خدایت را صدا بزنم.
گویی خدای خودم از دستم کلافه است که دیگر پاسخ دعا هایم را نمیدهد.
و شاید هم دیگر گناه هایم به سقف رسیده است.
نمیدانم.
فقط دلم میخواهد فریاد بزنم.
من نیازمند کمی تخلیه است و الا ممکن است اتفاقات بدی رخ دهد.
ممکن است این همه عصبانیت و غصه به کاری احمقانه بیانجمد و خود به خود نفسم قطع شود.
من نیازمند کمی تغییر است.​

 

[ستاره حقیقت جو]

خود من برای زنده ماندن دست و ما میزند و خود تو برای مردن من دعا میکند.
دنیای جالبیست
هر دو در حال تلاش برای هدفی همواره در راه هم هستیم.
​

 

[ستاره حقیقت جو]

خود من است دیگر.
کمی زیاد از حد احساساتی و بیش از اندازه خود پسند‌
اما خب‌.. کاری نمیتوانم بکنم.
من به طور کامل شکل گرفته است.​

 

[ستاره حقیقت جو]

خود من است دیگر.
امروز میخواهد لبخند بزند.
آری شادیم برگشته
زندگیم باز آمده.
دیروز تولد کسی بود که من او را میپرستد.
پس صادقانه میگویم خود من از تولد دوباره خدایش خشنود است.​

 

[ستاره حقیقت جو]

میخواهم فریاد بزنم:
"خدایا مرسی"
نتیجه آن همه تلاش طاقت فرسا گویی به بهترین شکل به سرانجام رسید.
نمیتوانم‌ جلوی قطرات اشکم را بگیرم.
من باید از تک تک مردم این کره خاکی سپاس گذار باشم‌
از تک تکشان.​

 

[ستاره حقیقت جو]

من به ارزویش رسید.
چه چیزی بهتر از رسیدن و برگشتن دوباره معشوق خواهد بود‌.
من خوشحال است.
من‌ میخندد و در بعضی مواقع از شادی اشک میریزد.
من پر انرژی شده است..منتظر یک تلنگر است تا از تهه دل بخندد و شاد باشد.
من میخواهد همه چیز را با یک دید مثبت و دوباره از اول شروع کند.
من برای این این کار مصمم است.
​

 

[ستاره حقیقت جو]

خود من درگیر نبودن توست و تو دم از بودن های خیالی ات میزنی.
مرا درک میکنی؟
نه نه نه
اصلا میتوانی مرا ببینی!؟
به جنون کشیده شده ام و تو باز درگیر خرف های دوروعینت در بابا گذشته ای که خود به گند کشیدی هستی‌.
توان تحمل این مورد را دیگر ندارم.
واقعا دارم!​

 

[ستاره حقیقت جو]

خود من زار میزند
فریاد میزند
اشک میریزد
بر سر و صورت خود میکوبد
و خود شما...
بیخیالش.
با شعار نباید در کار دیگران دخالت کنیم سکوت کنید و بس!!​