گاهی دلتنگی
پاورچین پاورچین
از پشت سر می آید
و با دستان سردش
جلوی چشمانت را می گیرد
بعد از پرس و جو
و فکر و خنده
تازه می فهمی ؛
غروب جمعه ای در راه است
با آن موهای نامرتب که از پشت سر
ناشیانه با کش جمع کرده ای
با آن دامن گلدار
که جای دستهایت روی آن مانده است
با آن ققد کوتاه
و هیکل ناموزون
با عطر و بوی عرق تنت
بوی تند پیاز داغ و غذا
با همه ی اینها ؛
دوستت دارم مادر