کامل شده مجموعه اشعار پیامبر دیوانه | م . میم کاربر انجمن یک رمان

[زینب میشی]

و شاید مرگ ؛
چیزی شبیه رفتن تو باشد
دیگر نمی خندم
دیگر غذا نمی خورم
و تا ابد ،
به دری بسته خیره می مانم

 

[زینب میشی]

هیچکس
تو را ندیده است با من
دلیل خنده های مردمان
همین است !

 

[زینب میشی]

این روزها
شعرهای بلند را نمی خوانند
" دوستت دارم "
والسلام ...

 

[زینب میشی]

نه پوستی مخملین و زیبا داریم
و نه شاخ هایی بلند و پیچ در پیچ
دندانهایمان هم سیاه
و یکی در میان افتاده است
از ما نهایتا یک عکس
گوشه ی طاقچه ی اتاقی متروک
به یادگار خواهد ماند

 

[زینب میشی]

حالم بهتر است
دوباره امروز بعد از مدتها
برایت شعری سروده ام

 

[زینب میشی]

بعضی چیزها
در تاریکی مطلق
با چشمان کاملا بسته
بهتر دیده می شوند
شبیه خیال تو
که در خلوت تاریک اتاقم
در کمینم نشسته است

 

[زینب میشی]

شعر گفتن برای حالم خوب است
شبیه گریه کردن
برای کسی که عزیزی را
ناگهانی از دست داده است
رهایم کنید
بگذارید تنها باشم
شعر گفتن برای حالم خوب است

 

[زینب میشی]

آسمان ، آبی
دریا ... آبی
من چگونه فراموش کنم
رنگ چشمانت را...؟

 

[زینب میشی]

بهترین دوست من " تنهایی " ست
با او غذا می خورم
با او قدم می زنم
با او کتاب می خوانم
با او روی یک تخت می خوابم
و همیشه با او
از " تو " سخن می گویم

 

[زینب میشی]

فرقی نمی کند
از هر سو بروم
به تو نمی رسم