متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته من عاشق یک شیطان شدم | ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #1
429987_9c02968bbdcecb5f91cdef64d6bd1ab4.jpg
به نام او
دلنوشته: من عاشق یک شیطان شدم
تگ: منتخب
نویسنده: ستاره حقیقت جو
ویراستار:Its_you
مقدمه:
همه چیز در یک لحظه کوتاه اتفاق افتاد و بعد از آن، تمام دنیایم تیره تار و شد.
خانه گرم و راحتم، به جهنمی خوف‌ناک بدل شد.
و بوسه‌های یار...
امان از عشقی که برایم حکم شکنجه را دارد.
در آخرین طبقه جهنم، من و پادشاهم در کنار هم با درد رنج و شاید نگرانی...
اما می‌دانید؟ این درد را دوست دارم!
این شکنجه را با جان و دل می‌پذیرم،
من او را با تمام وجود می‌پرستم...!
می‌دانید؟ اگر راستش را بخواهید، من عاشق شیطانم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,402
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • #2
دلنوشته.jpg

" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 30 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 30 پست از دلنوشته تان قادر هستید در تاپیک زیر درخواست جلد بدهید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ASaLi_Nh8ay

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #3
عشق و درد می‌توانند با هم، یک سم کشنده بسازند.
سمّی که تو بعد از نوشیدنش، چاره‌ای جز مرگ نخواهی داشت.
اما می‌دانی؟ من حاضرم این زهر مهلک را با جان و دل بنوشم و بعد از آن مرگ...؟
مرگ تنها راه رسیدن من به یار است.
چرا باید پا پس‌ بکشم؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #4
زبان می‌تواند شمشیری درد‌آور و همچنین سمی باشد.
او می‌تواند حتی نقش یک بمب اتمی را ایفا کند و تنها زمان مرحم زخم‌هایی‌ست که به‌وسیله زبان به کسی می‌زنیم.
فکرتان را درگیر خرس‌های قهوه‌ای بزرگ و همچنین نامه‌های عذرخواهی متفاوت نکنید.
زخمی که به‌وسیله زبان خود به شخصی زده‌ید، بسیار عفونی‌تر از آن است که بتوانید با یک خرس عروسکی آن را ضدعفونی کنید.
اما این به این معنی نیست که من‌ میتوانم او را زنده به گور کنم!
من تنها عاشق شدم و تو را شیطان خطاب کردم.
و او مرا وسیله‌ای بی‌ارزش خطاب کرد!
زخم‌ بزرگی‌ست...!
می‌دانم!
اما این را بدان که زمان خوب توانست زخم زبانت را درمان کند و حال، من عاشق‌تر از هر روز دیگر درست مقابلت ایستاده‌ام.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #5
شاید دیوانه‌وار می‌خندم و از ته دل قهقهه‌ میزنم؛
اما بدان روح من، درون من، با تمام وجود در حال فریاد زدن است.
روحم‌ بیمار است؛
روحم خسته است و این حس بد در حال دگرگون کردن تمام زندگی‌ام است.
عشق؟
عشق کیلویی چه‌قدر است؟
من در حال زجرکش شدن هستم.‌ عاشق‌بودن پیش‌کش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #6
من عاشق یک شیطان شدم و کاملا دیوانه‌وار، خوب بودنش را باور‌ کردم.
می‌دانید؟ عشق در آن لحظه حس بسیار شیرینی بود؛ اما حالا...
درگیر بیماری‌ای هستم‌ که تنها "مرگ" داروی آن است!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #7
می‌دانید؟ فریب‌خوردن توسط خود شخص شیطان کار بسیار ساده‌ایست.
کافی‌ست فقط یک پوزخند بزند و حتی یکی از ابروهایش را به گفته خودش به عادت قدیمی به سمت بالا بفرستد.
قلبت فشرده می‌شود و میتوانم‌ با صراحت بگویم برای یک لحظه، خون در رگ‌هایت یخ می‌زند.
و بعد از آن وارد بهشتی زیبا و پر‌از از گل و بلبل می‌شوی؛
و این قسمت خوب ماجراست...!
اما کافی‌ست بفهمد از صمیم قلب دوستش دارید؛ آن وقت است که جهنم واقعی شروع می‌شود.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #8
داستان زندگی‌ام آنقدر طولانی بود،
که هیچ‌وقت نتوانستم آن را برای کسی بخوانم.
حوصله سر بر بود،
بی‌فایده بود،
بی‌ارزش بود،
کلیشه‌ای بود؛
اما او گوش داد!
لبخند زد و حتی برای دردهایم گریست.
در آغوشم‌ گرفت و بعد از آن، آرام روی موهایم بوسه زد.
تصمیم‌ گرفتم داستان‌نویسی را رها کنم؛
آری این بهترین راه بود!
داستان زندگی من و او، خیلی بزرگ‌تر و گسترده‌تر از یک کتاب داستان بود.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #9
برای داشتنش خود را به آب و آتش زدم.
دوستش داشتم،
هنوز هم دارم!
اما آتش وجودش، داغ‌تر از این حرف‌ها بود!
قول داده بود که مرا نمی‌سوزاند؛ اما بعد‌ها فهمیدم‌، شیطان حتی‌ به کسی که دوستش دارد نیز دروغ می‌گوید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #10
خوب به نظر می‌رسید.
ادعا می‌کرد یک‌ عاشق واقعی بوده و هست.
دوست داشتم‌ خود را در آتشی که می‌گوید آسیبی به من‌ نمی‌زند، بسوزانم.
اصلا شما بگویید، کسی که ادعا می‌کند به خاطر تقسیم علاقه‌اش بد شده،
لایق دوست داشتن نیست؟


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا