متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته من عاشق یک شیطان شدم | ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #21
اشتباه بود دوست داشتنش! فکر می‌کردم گذشت می‌کند؛
اما در میان راه به یاد آوردم که شیطان قرن‌هاست که دیگر فرشته نیست.
و انتظار بخشش از او، توهمی بیش نیست...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #22
می‌گفت دوستم دارد.
اه، اصلا داشته باشد، فدای سرم!
اگر دوست‌داشتن به دردمند‌بودن است،
صد سال سیاه نمی‌خواهمش..!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #23
لطفا کمکم‌ کنید!
درست میان برزخ هستم و فرشتگان و شیاطین برای داشتنم‌ به جنگ‌ مشغول‌اند!
من احتیاج به کمک‌تان دارم...
انسان کاملاً خوب یا بد کاره‌ای نبودم. نه!
هر یک‌ از آن‌ها قصد شکنجه‌کردنم را دارند و برای تکه‌‌تکه‌کردن یک انسان گناهکار، تن‌دادن به هر جنگی الزامی‌ست.
من از صمیم‌ قلب محتاج کمک‌تان هستم.
لطفاً کمکم‌ کنید!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #24
من عاشق یک شیطان شدم و حالا یک انسان ترد شده به حساب‌ می‌آیم.
عجیب است، نه؟
همان‌طور که قبلاً گفته بودم، همه چیز از یک دیدار شروع شد و حالا من درگیر عشقی هستم که قصد دارد ذره‌ذره جانم را از تنم بیرون بکشد.
مرگ‌ دردناکی در انتظارم است...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #25
نه به فرشتگان تعلق دارم و نه می‌توانم به زمین برگردم.
این روزها حتی شیاطین نمی‌توانند وجودم را تحمل کنند...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #26
از یک جایی به بعد، در تمام لحظات زندگی‌ام فقط او بود و او...
مانند رویایی شیرین که هیچ‌وقت تکراری نمی‌شد.
دیدنش درست همانند تماشای گل‌های بهاری هر سال و هر سال و هر سال!
و حال، بهار من به زمستانی سرد تبدیل شده است.
دیگر‌ زیبا و شیرین نیست و در عوض، مزه بد هر بار دیدنش، زندگی را برایم تلخ می‌کند.
می‌خواهم رهایش کنم!
اما قلبم...قلبم نمی‌فهمد!
آخر یکی نیست بگوید دیوانه، او در حال کشیدن شیره جانت است!
حال می‌فهمم که خواستن، توانستن نیست...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #27
بعد از گذشت آن‌همه درد و دوری و حتی شکنجه، به بازیگری حرفه‌ای تبدیل شده‌ام.
من می‌توانم تقش یک عاشق واقعی را بازی کنم و اصلا هر چیز که تو بخواهی!
اما تو...این زمان طولانی چه تأثیری بر روی رفتارت گذاشته؟!
تو نیز می‌توانی دوباره پادشاه عذاب قلب من باشی؟
گمان نمی‌کنم!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #28
با ورود به جهنم، فهمیدم که شیطان تنها فرشته نجات آن‌جاست.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #29
برای زندگی‌کردن که حتماً نباید عاشق بود‌.
اشتباه می‌کردم. می‌دانید؟ تقصیر من هم نیست، مادرم همیشه می‌گفت عشق زندگی را تکمیل می‌کند؛ اما نمی‌دانست دخترکش با عشق، خودش را به خاک سیاه می‌نشاند!
من، به توضیح بیشتری احتیاج داشتم.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #30
می‌توانستم نقش هر کسی را که او می‌خواست بازی کنم.
اما مگر او نباید عاشق خود من‌ می‌شد...؟!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا