متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته من عاشق یک شیطان شدم | ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #11
تمام عمرم را صرف فکر ‌کردن به تو کردم و تو مرا حواله شخص دیگری کردی.
می‌دانی؟ حال که فکر می‌کنم ما هیچ‌وقت مناسب هم نبودیم.
و حال من توانستم آن شخص که لایقم است را پیدا کنم.
اما از بد ماجرا، او نیز قبل از من عاشق شخص دیگری بوده و عشق‌شان تنها به سبب به‌وجود آمدن امثال من و تو به هم خورده است.
زجر می‌کشم، درد می‌کشم و حق اعتراض ندارم!
مرا دوست ندارد، می‌دانم!
اما با این وجود، درکم‌ می‌کند.
دوروغ‌های شیرینی تحویلم می‌دهد و...
ته دیوانگی‌ست رفتارم؛ اما من دیوانه او را می‌پرستم.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #12
دوستش دارم.
گناه کبیره که نیست. هست؟
عاشقش هستم.
گناه که نکرده‌ام. کرده‌ام؟
چرا مردم این‌گونه به من خیره می‌شوند؟!
مگر آن‌ها دل ندارند؟
اصلاً تو جوابم را بده! مگر‌ من خودم انتخاب‌ کردم که عاشق باشم؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #13
حسی از درونم فریاد می‌زند تو بزرگ‌تر از این چند تکه استخوان هستی.
و من با تمام وجود باور دارم که بزرگ‌تر از این جسم هستم.
صدای ملایمی از درونم با وسوسه زمزمه می‌کند:
«تو کوچک‌تر از شیطان درونت هستی؛ اما می‌توانی برنده باشی.»
اما... تنها خود من می‌داند که سرمای درون قلبم هیچ‌وقت و با هیچ شمعی آب نمی‌شود و سیاهی‌ دنیایم هیچ‌وقت با نور ملایم خورشید روشن نخواهد شد!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #14
می‌توانی مرا دیوانه خطاب کنی.
آری من‌ دیوانه او هستم!
حرفی برای گفتن داری؟
این زندگی‌ من است.‌
نمی‌دانم چرا سعی داری خودت را وارد زندگی‌ام‌ کنی!
این دنیای من است.
نمی‌دانم چرا سعی داری در دنیای من زندگی‌ کنی.
تو مرا نمی‌فهمی؛ که اگر‌ می‌فهمیدی، درد نمی‌خواستی، زجر‌ نمی‌خواستی.
زندگی‌ به شرط سکوت را قبول نمی‌کردی.
مشکل تو و امثال تو این است؛ شما من‌ را‌ نمی‌شناسید!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #15
او نمی‌توانست مرا به طور عادی عاشق خودش کند و من درگیر یک طلسم بزرگ و خوف‌ناک شده‌ام.
اصل فکرش هم خنده‌دار است.
من، شیطان و عشق!
کمی‌ چشم‌هایت را باز کن‌! رابطه‌ی من و او، یک نهال عشق جوان نیست‌! بلکه درختی‌ تنومند است، آکنده از تنفری کهنه و فرسوده که سال‌ها مشغول زندگی با آن هستم.
او درست مانند زندان‌بانی خشن، در مقابلم می‌ایستد و به جز جسمم، روحم را نیز آزار می‌دهد.
دیگر ثبات شخصیتی ندارم و بداهه‌پردازی می‌کنم.
اصلا تو بگو! مقصر همه‌ی این اتفاقات‌ چه کسی‌ست جز او...؟!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #16
من عاشق یک‌شیطان شدم
من وارد یک رابطه احساسی با شیطان شده‌ام.
من وابسته به شیطان شده‌ام.
من...
لعنت به منی که با فکر کردن به او آرام‌ می‌گیرد.
لعنت به زمانه، لعنت به او لعنت به من!
آه خدایا! نیازمند مجازاتی عظیم هستم.
مجازاتم کن،
لطفا مجازاتم‌ کن!
مجازاتم‌ کن...
خدایا می‌شنوی؟! من‌ یک گناهکار هستم‌، لطفا مجازاتم‌ کن!
اصلا...اصلا شما بگویید شخصی که قلبش جز یاد او با یاد شخص دیگری آرام بگیرد، لایق مجازات نیست؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #17
در آغاز ماجرا، هیچ چیز به شکل کنونی نبود.
او یک عاشق واقعی بود و من دختری خوشبخت!
او یک همراه واقعی بود و من نماد یک دختر ناز پرورده.
او یک فرشته نگهبان بود و من انسانی محتاج به کمک؛
اما بعد از چند سال و چند روز و چند ساعت، دیگر هیچ چیز به منوال قبل نمی‌گذشت!
کابوس‌های شبانه‌ام به واقعیت بدل شدند و من...
حال در نقش بدبخت‌ترین بدبخت دنیا فرو رفته‌ام!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #18
من و او زندگی را می‌خواهیم در یک جهان دیگر.
یک‌ جهان موازی و حتی جهانی در بعد خلأ...
در بی‌زمانی مطلق...!
اصلا بی‌خیال هر چه جهان و زمان و مکان!
جهان به چه کارمان می‌آید؟
من او را می‌خواهم و او مرا...
به‌دستش می‌آوردم؛ حتی اگر مقصد این زندگی جهنم باشد.
به‌دستم می‌آورد؛ حتی اگر‌ مجبور آمدن دوباره به بهشت باشد.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #19
برایش زندگی را آرزو می‌کنم به دور از هر گونه دروغ و درد و نیرنگ‌!
در آرامشی عظیم و خوشی پایان ناپذیر.
اما می‌دانید؟ او اصلاً دوست‌دار صلح و مهربانی نیست.
زندگی‌اش بر پایه دروغ شکل گرفته و او این دروغ‌ها را دوست دارد.
از بد ماجرا، من نیز او را دوست دارم.
صادقانه می‌گویم!
ای مردم، دوستش دارم.
او را می‌پرستم و برایش خوشی آرزو می‌کنم؛ اما او هر بار دست رد به سینه‌ام‌ می‌زند.
اصلاً شما بگویید! چه می‌توانم بکنم؟
می‌دانید؟ مشکل او این است که صادقانه دروغ می‌گوید و من تنها مشکلم در زندگی، نداشتن استعداد دروغ‌گویی‌ست...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #20
گفتم:
- می‌خواهم خدایم باشی، می‌پرستمت!
سرش را پایین انداخت و گفت:
- شیطان کی ادعای خدایی کرد که خودش به یاد نمی‌آورد؟
آرام در آغوشش خزیدم و زمزمه کردم:
- لازم به ادعای او نبود، مریدانش زیادند؛ آن‌ها هوایش را دارند!
با بی‌حسی تمام گفت:
- شیطان نمی‌تواند عاشق کسی باشد. در حال هدر دادن عمرت هستی!
لبخندی زدم و گفتم:
- عشق زیادش بود که او را تبدیل به شیطان کرد. اصلا می‌دانی مقصر اصلی، معشوقش بود! او نباید می‌خواست که شیطان عشقش را با شخص دیگری شریک شود!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا