متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته من عاشق یک شیطان شدم | ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #31
گاهی وقت‌ها برای دور ماندن از درد و سختی‌، می‌توانی به پادشاهش پناه ببری!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #32
می‌توانست آبی باشد به روی آتش قلبم؛
اما او‌...
می‌دانید چه کار کرد؟
قلبم را از سینه در آورد و وجودم را به آتش کشید.
به همین سادگی!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #33
نباید برای غم بعضی از آدم‌ها اشک ریخت و سوگواری کرد.
آنان او را فرشته می‌خوانند؟!
کسی که هزاران نفر را تکه‌تکه کرده است.
بیایید کمی واقع‌بین باشیم.
کسی که خون می‌ریزد، فرشته است یا شیطان؟
کسی که خون مردم را می‌مکد چطور؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #34
دلم‌ می‌خواست در پایان این داستان تقریبا غمگین، شادی بزرگی پنهان شده باشد؛
اما...
می‌دانید؟ خوش‌حالی، درست مانند یک پروانه است. از شب آرزوی گرفتنش را در سر می‌پرورانم و در آخر
وقتی صبح روز بعد از خواب بیدار می‌شوم، جغد شوم غم را در آغوشم‌ پیدا می‌کنم.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #35
مرا ساده فرض می‌کنی یا خودت را؟
نکند حرف‌هایم را به شوخی گرفته‌ای؟!
خوب گوش‌هایت را باز کن عزیزم! من همان کسی هستم که دیوانه‌ار شیطان را پرستیده‌ام و حالا علاف‌های پاپتی مثل تو، نمی‌توانند قلبم را به‌دست آورند.
من عاشق یک شیطان بودم؛ این را همیشه به یاد داشته باش!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #36
آرام صحبت می‌کرد.
می‌توانستم صدای نفس‌هایش را درست کنار گوشم حس کنم و حتی بشنوم.
صدایش همانند یک ملودی آرامش‌بخش در گوشم پیچ و تاب می‌خورد.
گویی شاهی دست در دست ملکه‌اش در گوشت می‌رقصد و صدای تق‌تق منظم و هماهنگ کفش‌هایشان است که می‌گوید:
- ما خوش‌بخت هستیم.
کاش می‌شد صدایش دریای عظیم و طوفانی شود و ببلعد تمام وجودم را.
یا طوفانی باشد که می‌آید و تمام زندگی‌ام را زیر و رو می‌کند.
کاش می‌شد صدایش را در آغوش بگیرم.
می‌دانید؟ تا قبل از شنیدنش نمی‌دانستم صدای شیطان نیز می‌تواند آرامش‌بخش باشد!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #37
می‌ایستم جلوی آیینه و به خودم نگاه می‌کنم.
تغییر کرده‌ام؛ و این را هر انسان عاقل و دیوانه‌ای می‌تواند بفهمد.
اما شخصی که در آیینه می‌بینم، من نیستم! یعنی هستم،
اما چشمانم...
مگر‌ قول نداده بودی بی‌سر و صدا از کالبدم استفاده کنی؟
این قرار ما نبود!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #38
تو فقط لبخند بزن شیطان من!
حاضرم تو باشی و دنیا نباشد.
اصلا می‌دانی؟ بگذار ساده بیانش کنم.
در این دستم تو هستی و در آن دستم دنیا؛
من این دستم را انتخاب می‌کنم.
همین و بس!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #39
آرام سرت را روی شانه‌ام گذاشتی و نفس عمیقی کشیدی، بوسه‌ای گرم به گردنم زدی و زیر گوشم زمزمه کردی:
- تو فرشته منی؛ ولی می‌تونی بری به جهنم!
...
در هم شکستنم را باور می‌کنی یا باید دوباره بشکنم؟!
می‌خواهم فراموش کنم توهین‌هایت را؛ اما این بار خاطره‌ها امان انجام این کار را نمی‌دهند.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,119
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #40
می‌دانم از کجا آمده‌ای و قصد رفتن به کجا را داری.
می‌دانم تو ماندنی نیستی و این را از همان اول راه فهمیدم.
اما تو... تویی که این همه ادعای دانستن می‌کنی، نمی‌دانی که من از همان اول باور کردم که عاشق یک شیطان شدم؟!
این سخت نیست؛ اما دردآور است.
راحت هم نیست؛ اما جنون برانگیز است.
نمی‌توانم انتظار راستی و محبت از او داشته باشم؛
اما حالا و در این لحظه، تمام تلاشم را برای بودنش و در واقع بودنت، می‌کنم.


۱۶ دی ماه ۱۳۹۸
پایان​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا