نباید برای غم بعضی از آدمها اشک ریخت و سوگواری کرد.
آنان او را فرشته میخوانند؟!
کسی که هزاران نفر را تکهتکه کرده است.
بیایید کمی واقعبین باشیم.
کسی که خون میریزد، فرشته است یا شیطان؟
کسی که خون مردم را میمکد چطور؟
دلم میخواست در پایان این داستان تقریبا غمگین، شادی بزرگی پنهان شده باشد؛
اما...
میدانید؟ خوشحالی، درست مانند یک پروانه است. از شب آرزوی گرفتنش را در سر میپرورانم و در آخر
وقتی صبح روز بعد از خواب بیدار میشوم، جغد شوم غم را در آغوشم پیدا میکنم.
مرا ساده فرض میکنی یا خودت را؟
نکند حرفهایم را به شوخی گرفتهای؟!
خوب گوشهایت را باز کن عزیزم! من همان کسی هستم که دیوانهار شیطان را پرستیدهام و حالا علافهای پاپتی مثل تو، نمیتوانند قلبم را بهدست آورند.
من عاشق یک شیطان بودم؛ این را همیشه به یاد داشته باش!
آرام صحبت میکرد.
میتوانستم صدای نفسهایش را درست کنار گوشم حس کنم و حتی بشنوم.
صدایش همانند یک ملودی آرامشبخش در گوشم پیچ و تاب میخورد.
گویی شاهی دست در دست ملکهاش در گوشت میرقصد و صدای تقتق منظم و هماهنگ کفشهایشان است که میگوید:
- ما خوشبخت هستیم.
کاش میشد صدایش دریای عظیم و طوفانی شود و ببلعد تمام وجودم را.
یا طوفانی باشد که میآید و تمام زندگیام را زیر و رو میکند.
کاش میشد صدایش را در آغوش بگیرم.
میدانید؟ تا قبل از شنیدنش نمیدانستم صدای شیطان نیز میتواند آرامشبخش باشد!
میایستم جلوی آیینه و به خودم نگاه میکنم.
تغییر کردهام؛ و این را هر انسان عاقل و دیوانهای میتواند بفهمد.
اما شخصی که در آیینه میبینم، من نیستم! یعنی هستم،
اما چشمانم...
مگر قول نداده بودی بیسر و صدا از کالبدم استفاده کنی؟
این قرار ما نبود!
تو فقط لبخند بزن شیطان من!
حاضرم تو باشی و دنیا نباشد.
اصلا میدانی؟ بگذار ساده بیانش کنم.
در این دستم تو هستی و در آن دستم دنیا؛
من این دستم را انتخاب میکنم.
همین و بس!
آرام سرت را روی شانهام گذاشتی و نفس عمیقی کشیدی، بوسهای گرم به گردنم زدی و زیر گوشم زمزمه کردی:
- تو فرشته منی؛ ولی میتونی بری به جهنم!
...
در هم شکستنم را باور میکنی یا باید دوباره بشکنم؟!
میخواهم فراموش کنم توهینهایت را؛ اما این بار خاطرهها امان انجام این کار را نمیدهند.
میدانم از کجا آمدهای و قصد رفتن به کجا را داری.
میدانم تو ماندنی نیستی و این را از همان اول راه فهمیدم.
اما تو... تویی که این همه ادعای دانستن میکنی، نمیدانی که من از همان اول باور کردم که عاشق یک شیطان شدم؟!
این سخت نیست؛ اما دردآور است.
راحت هم نیست؛ اما جنون برانگیز است.
نمیتوانم انتظار راستی و محبت از او داشته باشم؛
اما حالا و در این لحظه، تمام تلاشم را برای بودنش و در واقع بودنت، میکنم.