متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی فرشته عاشق اما تنها | sevda_alone.girl کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
پشت ویترین مغازه‌ها جنس‌هایی هست که خیلی گرونن.
یه چیزهایی هم میشه پیدا کرد که ارزونه؛
اما گاهی یه گوشه‌ای یه چیزی می‌ذارن که شاید کهنه باشه، شاید هم معمولی، اما روش نوشته “فروشی نیست”.
آدم باید از اون جنس باشه... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
پشت ویترین مغازه‌ها جنس‌هایی هست که خیلی گرونن.
یه چیزایی هم میشه پیدا کرد که ارزونه؛
اما گاهی یه گوشه‌ای یه چیزی می‌ذارن که شاید کهنه باشه، شاید هم معمولی، اما روش نوشته “فروشی نیست”.
آدم باید از اون جنس باشه... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
کاش
دلنوشته‌ای بودم در حاشیه‌ی تقویمت.
کاش
صدایی بودم در آوازهای کودکی‌ات.
کاش
عکسی بودم در آلبوم قدیمی‌ات.
کاش
وجودم دلت را می‌لرزاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #24
‌***
و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم... ‌.
برای همین چشم‌هایمان به نظر زیبا نمی‌آمد.
و بدخلقی‌هایمان روی چشم‌های کسی جا نداشت.
برای بودن و ماندنمان زمین را به آسمان ندوختند.
و هیچ‌کاری برای ثابت کردن دوست‌داشتن‌هایشان انجام ندادند.
تار موهایمان قافیه‌ی شعر و غزل نشد
و صدایمان تسکینِ دردهایشان... ‌.
ما عشق اول نبودیم؛
وگرنه... ‌.
برای دیدنمان لحظه‌شماری می‌کردند
و برای لمسِ آغوشمان پیش‌قدم می‌شدند.
تنها نمی‌ماندیم.
یادِ یک نفر خودمان را از یادمان نمی‌برد.
بغض قورت نمی‌دادیم.
اشک‌هایمان دیده میشد.
دوستت‌دارم‌هایمان به گوششان می‌رسید
و سهممان میشد خواسته شدن... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
بهش میگم دلبر
چیم رو بدم خنده‌ت رو بگیرم ازت؟
میگه خودت رو.
دلبر خودم که مال توعه.
یه چیزی بخواه که صاحبش من باشم.
میگه خب تو چی داری؟
راست میگی‌ها دلبر.
از وقتی تو اومدی من دیگه هیچی ندارم!
چقدر بی‌رحمی تو.
خسته نمی‌شی از این‌که همه‌چی مال توعه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
حالا که ما یاد گرفته‌ایم
در هوا مثل یک پرنده پرواز کنیم
و در دریا مثل یک ماهى شنا کنیم،
فقط یک چیز باقى مانده؛
یاد بگیریم مثل یک آدم روى زمین
زندگى کنیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
باختن یک رویداد است، اما بازنده بودن یک مدل ذهنی است.
بخت خوش یک رویداد است، اما خوش‌بختی یک مدل ذهنی است.
تنها ماندن یک رویداد است، اما تنهایی یک مدل ذهنی است.
مجبور شدن یک رویداد است، اما باور به جبر یک مدل ذهنی است.
تغییر کردن یک رویداد است، اما در جستجوی تغییر بودن یک مدل ذهنی است.
زنده بودن یک رویداد است، اما زندگی کردن یک مدل ذهنی است.
حواسمان باشد که... ‌.
رویدادها را ما انتخاب نمی‌کنیم؛
ولی مدل‌های ذهنیمان را خودمان می‌سازیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
حالا که ما یاد گرفته‌ایم
در هوا مثل یک پرنده پرواز کنیم
و در دریا مثل یک ماهى شنا کنیم،
فقط یک چیز باقى مانده؛
یاد بگیریم مثل یک آدم روى زمین
زندگى کنیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
شاید امشب تمام شود... ‌.
"دنیا" را می‌گویم.
صدای خس‌خس نفس‌های آخرش را نمی‌شنوید؟
درد دارد!
"دلتنگی" را می‌گویم... ‌.
گوشه‌ترین نقطه‌ی شهر را برای پنهان شدن
انتخاب کرده.
دور از چشم همه ایستاده و بهانه‌گیری می‌کند.
به او گفته‌اند خطرناک است.
مبادا کسی را در آغوش بگیرد.
شب شده، دلتنگی واگیردار می‌شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
شاید امشب تمام شود... ‌.
"دنیا" را می گویم!
"اشک" را می‌بینم لرزان،
خودش را در آغوش کشیده.
کنارِ پای دلتنگی چمباتمه زده و روان است.
از سوز سرمای غم گریه سر می‌دهد.
آخر به او گفته‌اند مبادا چَشمی را تر کند!
شب شده، اشک واگیردار می‌شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا