روی سایت یک فنــ❤️ــجان آرامــシـــــش|محدثه کاربر انجمن یک رمان

[Mch:)]

بهتراست ساکت بمانی این دنیا به سکوتت هم نیاز دارد!
​

 

[Mch:)]

زندگی همچون پرواز شاپرک سرخوش در اطراف شاخه گل محمدی است که به هر سمت و سویی پرواز میکند عطر دلخوش و آرام بخشش را پراکنده میکند
زندگی پرواز قاصدکی است در دست باد که با فراغ خیال بدون آنکه دغدغه ای درونش باشدبه این سو و آنسوی خاطرات سرخوشانه ی زندگی سرک میکشد
زندگی لبخند کودکی است که بعد از دوری چند وقته به آغوش مادرش پناه آورده است و لبخندی از نوع امید دوباره بر لبانش دارد
زندگی بوسیدن گلبرگ دستان پدر و مادر با تمام پینه ها و خستگی های روزانه است
زندگی قهقه ی سرخوشانه من وتوست
زندگی یعنی عطر وجود من وشانه هایمان که تکیه گاه هم میشوند
زندگی یعنی شادی های نهفتدر تار و پود لحظات من و تو:‌‌‌)
[COLOR=rgb(184, 49...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Mch:)]

"فراموشی"
این روزا درپی فراموشیم...
حسی گنگ، مبهم؛ اما شیرین!
حسی که نشون میده ، تنهایی خیلی زیباست! نشون میده، وجود خیلیا تو زندگیت بی هدف بوده!
یه حسی مثل؛ کام گرفتن از یه سیگار، اونم برا اولین بار! با تموم حسه بدی که بهت القا میکنه یه حس ناب و لذت بخش رو داخلت به وجود میاره و تهشم اعتیاد به اون حس( :
"آره من دنبال همین حسم؛ فراموشی! یه حسی مثل لذت..."
​

 

[Mch:)]

"باران"
باران را دوست دارم چون؛
با آن همه جوش و خروشش آغوش تو بی بهانه نصیب من میشود و من...
"معتاد همین آغوش و آرامشم( :"​

 

[Mch:)]

وجودت همچون واکسن می ماند اولش ترس داشتم از ورود و نفودت در وجودم بعدش درد داشت بودنت چرا که هنوز ترس داشتم از بودنت و ماندگاریت اما حال روزها میگذرد و در تمام جای جای بدنم نفوذ پیدا کردی و بودنت شده است درمان تمام دردهایم وتنها جای کوچکی از لکه ای سفید رنگ روی وجودم جای گذاشتی که میدانم این هم همان"میم"مالکیتت است و من هنوزهم به این فکر میکنم که چرا دخترک بیچاره ی آن روزهایم از تو میترسید؟
18:36
1396.11.6​

 

[Mch:)]

این روزها ذوق عکاسیم بعد از سالیان بازهم به حال اولش بازگشته! دوربین را به گردنم انداختم و اطراف شهر را برای دیدن چشمه ای کوچکی که بازهم مرا به حال وهوای آن روزها بیندازد ، با ذوق عکس بگیرم و درآن اتاقک های سرتاسر قرمز آن را ظاهر کنم؛ در جای جای وجودم شعله می‌کشد؛ اما می‌دانی هنوزهم، هر چه عکاسی کرده ام و قاب قاب کوچک های اتاقم را پر کرده ام؛ هنوزهم آن اولین عکس آن تداعی کننده ی حس زندگی را درنیافته ام!
بانو خودت بگو! لبخندت چه داشت که دیگر زیباتر از آن ندیده ام؟
22:49...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Mch:)]

این روزها حال دلم شده است شبیه همان مسکن های لعنتی هر دفعه تکرار می‌کنم هر8ساعت یک بار!
بگذار یادش فقط از روزنه ی کوچک وجودم بگذرد؛ همین برایم بس است!
آخر می‌دانی می‌گویند دیدار یار نداشته دیوانه کننده است؛ فکرش که دیوانه کننده نیست؟هست؟
23:00
8.بهمن1396​

 

[Mch:)]

تمام زندگیم را جوری زندگی کردم وقتی کسی اسمم رو دید گوشه ی لبش برایم بالا نروه! کاش همیشه جوری زندگی کنیم که هیچ وقت گوشه ی لبمون برای هم بالا نره( :​

 

[Mch:)]

منم آن آدم برفی اسیر در دست شعشعه های خورشید و تو آن ابرلکه زده بر روی خورشید( :
20:52
9.بهمن.1396​

 

[Mch:)]

آخر هفته است!هیچ وقت آخر هفته ها را دوست نداشتم؛ نشستن و نظاره گر شدن رفت و آمد روزانه ی هر کس بدون کار و مشغله ای به قولی با دلی آسوده شاید از زهر هم تلخ تر باشد! غروب دلگیر جمعه و بغض های بی امان؛ حال و هوای هر کس را آزرده میکند، من که جای خود دارم!
چند سال است که این گونه شده ام؟
یک سال،دو سال؛ده سال! چند سال است اینگونه شده ام؟ که آخر هفته که می آید بغض میکنم و به رفت و آمدن بقیه چشم میدوزم؟
نمیدانم!
شاید از همان روزی که بر لبت جاری شد "برو!رابطه ی ما تمومه!ما دیگه نمیتونیم باهم ادامه بدیم!"هنوزهم که به آخرین پیامت نگاه میکنم بغض میکنم مثل همان پسر بچه ی گم شده!
آن روز تمام شد اما هیچ وقت فکر نکردی که من با این روزهایی که با تو داشته ام روزهای بعد از...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.