به نام خدای عاشقان
دلنوشته:زلف یار
نام نویسنده:الهام سواری
مقدمه:
زندگانی گذرانی به هزار زخم و ضعف!
میگریی و میگریانی مرا با گونههایی سرخ و گرم؛
میکشانیم مرا دربر استخر کاشیکاری آن دو چشمانت را گویم که همچون رنگ کاشی داری!
نویسندهی عزیز، بینهایت خرسندیم که دلنوشتههای زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک میگذارید.
خواهشمندیم پیش از پستگذاری و شروع دلنوشته، قوانین بخش «دلنوشتههای کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید. "قوانین بخش دلنوشتهی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دلنوشته، میتوانید در تاپیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عاشق ترک معشوق نکرد که قلبش دوشقه شود.
یار هم خار نگشت از مار پرورش دادن در بسترش؛
زهر خورد و زانو زد به زار گریه کرد!
معشوق برنگشت شعری خواند و عشقش را دیوانه کرد.
نه دل میکند از کور عاشق، نه کام به شیرینی روا کرد،
ره عشق بر رسوای عشقش بست یار!
زد تیر زهر آلود بر قلب زخمی، زجر آور بود که زود رفتی.
جانم به جمال تو جانانم خوش است نه که جان گرفته به جهنمم روا داشت.
پنهان شده در پشت دردها پیرگشته پینههای دستها،
نه میگریزد زمن نه زمزمه میکند که برگرد!
سیر گشتهام و دل چو سیر بجوشد، از شدت شوق او بمیرد.
نه بگردد دور دل، نه دلببندد به دلش؛
که از حال و حول او هوا گرفته است قسم.
مجنون که گدای لیلیست دارد جنون
دربند او مانده بیبند وبار؛
کور دیدار یار گشته که کاری جز زاری ندارد!
نه فرهاد شیرین شده که کامش شیرین کند.
سوسو زند ستارهی اقبالش به هرسو
شور شور شود اشک چشمانش چو آب دریا شور.
من عاشق زار بودم و تو بیزار از من
آشنا با طعم تلخ زهر جانان؛
شور جوانی در من مرده کامم شده شور،
بسته است بخت این نگون بخت بدبخت!
خار کردهای مرا چو خار رفتی درچشم
در خفا خفتهام و خون به جگر، با تو نباید بست پیمانی دگر را.
یک قرن است که قانعام کردی، قانع شدهام که بر نمیگردی!
گور مرا گورکن میکند، گور به گورم کردهای.
قبرم زقبرستان دور است، آنجا که زادگاه قبور است؛
سرگردان هستم دست بر گریبانم نهادی، بر سرجای خود نشستم دو چشم گریانم ندیدی.