- نویسنده موضوع
- #21
***
او بر سطح دریاچه قدم میزند.
کاسپین، من دیگر زیر آب نیستم. حالا سکوتی به شنیعیِ ماهیها ندارم. حالا صدایم بلند است. بلندتر از فریادِ ندا و نوید. نبودنها تبدیل به یک گلوله شده و بر تنم جا ماندهاند. کاسپین، تو سوگهای مرا حفظی آنقدر که برایت شمردم. بیا فعلا طلوع ماه را بر سیاهی آسمان نگاه کنیم. منتظرم آسمان مثل دریاچهات آبی شود تا بالهایی که همیشه شنا میکردند، پرواز را بیاموزند. کاسپین، دلت برایم تنگ میشود؟ لطفاً دلتنگم شو. در سرزمینم، کسی مرا به یاد ندارد. بگذار وقتی بر شانهی خورشید مینشینم دل خوش باشم در یاد یکی، میتپم.
کاسپین، مرگ اصلی آنجاست که دیگر کسی تو را به خاطر نیاورد.
فراموشی خودِ مرگ است؛ با دستانی شنیع... .
او بر سطح دریاچه قدم میزند.
کاسپین، من دیگر زیر آب نیستم. حالا سکوتی به شنیعیِ ماهیها ندارم. حالا صدایم بلند است. بلندتر از فریادِ ندا و نوید. نبودنها تبدیل به یک گلوله شده و بر تنم جا ماندهاند. کاسپین، تو سوگهای مرا حفظی آنقدر که برایت شمردم. بیا فعلا طلوع ماه را بر سیاهی آسمان نگاه کنیم. منتظرم آسمان مثل دریاچهات آبی شود تا بالهایی که همیشه شنا میکردند، پرواز را بیاموزند. کاسپین، دلت برایم تنگ میشود؟ لطفاً دلتنگم شو. در سرزمینم، کسی مرا به یاد ندارد. بگذار وقتی بر شانهی خورشید مینشینم دل خوش باشم در یاد یکی، میتپم.
کاسپین، مرگ اصلی آنجاست که دیگر کسی تو را به خاطر نیاورد.
فراموشی خودِ مرگ است؛ با دستانی شنیع... .
آخرین ویرایش توسط مدیر