- ارسالیها
- 1,620
- پسندها
- 21,598
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 28
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #11
***
شنیع، شنیع، شنیع.
کاسپین من چشمان سیاهی را در آبی دریاچه میبینم. همه جا دنبالم میکند، گویا با ریسهای نازک به من وصل شده. کاسپین رنج رهایم نمیکند. آن دستان شنیع روی خاک و زیر خاک دنبالم است. من دیگر بندهی نور نیستم. بندیِ بند تاریکیام. از ظلم برخاستم و به گور پناه بردم. کاسپین، آب دیگر برایم آرامش نیست. نمیتوانم کلماتم را فریاد کنم، زیر آب صدای کسی شنیده نمیشود. فقط باید در گوش موجها نجوا کنی. شاید روزی پروانهای آبی شوم، بر شانهی سرزمینم.
شنیع، شنیع، شنیع.
کاسپین من چشمان سیاهی را در آبی دریاچه میبینم. همه جا دنبالم میکند، گویا با ریسهای نازک به من وصل شده. کاسپین رنج رهایم نمیکند. آن دستان شنیع روی خاک و زیر خاک دنبالم است. من دیگر بندهی نور نیستم. بندیِ بند تاریکیام. از ظلم برخاستم و به گور پناه بردم. کاسپین، آب دیگر برایم آرامش نیست. نمیتوانم کلماتم را فریاد کنم، زیر آب صدای کسی شنیده نمیشود. فقط باید در گوش موجها نجوا کنی. شاید روزی پروانهای آبی شوم، بر شانهی سرزمینم.
آخرین ویرایش توسط مدیر