متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته نبض قلم | آتوسا رازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 146
  • بازدیدها 5,593
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #91
***
چشم‌ها از گریستن خسته شده‌اند؛
دیگر برای غم‌های گلویمان تر نمی‌شوند.
از غمی که گلویمان را گرفته به کدام چشم پناه بریم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #92
***
حس اون بهاری رو دارم که دلخوش به نشاط اردیبهشتی شده که میدونه موندگار نیست.
دلش نمی‌خواد به سرمای زمستون یا گرمای تابستون فکر کنه.
از خیال بارونای بی‌ملاحظه‌‌ی فروردین و روزهای تکراری خرداد خسته شده.
حس اون بهاری رو دارم که به‌خاطر خودش هم شده تمام غصه‌ها و آشوب‌ها رو کنار گذاشته تا محو زیبایی اردیبهشتی بشه که سالی یه بار اتفاق می‌افته!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #93
***
همه‌ی ما گاهی به یه مرضی دچار می‌شیم؛
اینکه مدام زندگی دیگران رو مورد بررسی قرار بدیم و برای هر جزئیاتش پرسش و پاسخ راه بندازیم.
اینکه آدما رو از گذشته سرزنش کرد از حال سرکوفت و از آینده ترسوند.
یه مرضی به اسم دخالت خیلی وقتا همه‌ی ما رو مریض زندگی دیگران میکنه.
مریضی که عوارضی مثل انرژی منفی دادن، طعنه زدن، اساس زندگی دیگران رو زیر سوال بردن و گرفتن امید از کسی رو داره.
امیدوارم رها بشیم از این مریضی و مهم‌تر رها بشیم از آدمای بیمار این مریضی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #94
***
من بافتن مو را بلد نیستم یعنی دلم نمی‌خواهد یاد بگیرم.
موهایم بی‌قرار رقصیدن در چین و چروک‌های دست‌هایی هستن که لطافتشان خرج بزرگ شدن من شد.
من دلم نمی‌خواهد خودم موهایم را ببافم؛
آخر موهایم بی‌تاب نوازشی از جنس دستان مادر هستند.
لمس این دستان با موهایم، گویی به روح و روانم آرامش تزریق می‌کند.
هر زمان موهایم را شانه می‌زند، دلم می‌خواهد سرم را روی پاهایش بگذارم و غرق خوابی آسوده شوم.
شاید در هر گره موهایم عشق و آرامش را جا می‌گذارد که این گونه موهایم را به سرمستی از عشق می‌رساند و روحم در آسمان آسایش به پرواز در می‌آید.
این دست‌ها التیام بخش روح من هستند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #95
***
ما بزرگ می‌شویم و حوصله‌ی‌مان کوچک‌تر!
سنمان بالاتر می‌رود و ارتفاع صبرمان پایین‌تر.
ما بزرگ می‌شویم و آدم‌های کنارمان را محدود می‌کنیم به کسانی که هوای حوصله‌ی‌مان با آن ها همیشه آفتابی است.
دیگر قدرت فراموشی و بخشندگی بچگی را نداریم؛
حوصله‌ی‌مان اجازه نمی‌دهد از روی خطا‌های دیگران ساده بگذریم؛ ما بزرگ می‌شویم و شکسته شدن قلب و تلخ شدن اوقات را از رفتارهای دیگران درک می‌کنیم؛
بزرگ می‌شویم و آشفتگی ثانیه‌ها را می‌شماریم؛ بزرگ می‌شویم و از تشویش فکری به دوری از آدم ها پناه می بریم؛ پس خط می‌زنیم آدم‌هایی را که آرامشمان را خدشه‌دار می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #96
***
سوگند به چشمانت که یک موج نگاه تو برای طوفانی شدن قلبم کافی‌ست.
چشمان من،
چون زائری آواره در زیارتگاه نگاهت، میان باز و بسته شدن پلک‌هایت در به در و سرگردان است.
چه بگویم از شرح نگاهت که هیچ جمله قادر به بیان نیست؟!
چه شرح دهم از جاذبه‌ی چشمانت که هیچ نگاهی انقدر دلربا نیست؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #97
***
حال که فصل باران تمام شده،
ماتم آسمان صفا شده
دل تمام غنچه‌ها وا شده،
جامه تیره‌ی ابرها سپید شده؛
تو بگو من اشک‌های دور‌ ات را با کدام آسمان هم نوا شوم؟
دلگیری از نبودنت را با کدوم دلگیر روزگار هم درد شوم؟
کاش پاییز فصل دلتنگی تمام نمی‌شد... .
حال دل طبیعت اینگونه خوب نمی‌شد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #98
***
صدایم را از قعر دلتنگی‌ات، میان تکه‌های شکسته‌ی قلبم،
یا از رگ‌های متورم شده چشمانم از عبور خاطراتت،
یا از آمدن ناگهانی‌ات میان کابوس‌هایم،
و از خندیدن‌های یهویی‌ات در رویاهایم
می‌شنوی یا نه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #99
***
من مثل بقیه دختر بچه‌ها نبودم که موهای عروسکی رو بکشم یا دست و پاهاشون رو جدا کنم؛ خیلی وقتا از گل سرای دوست داشتنی خودم به موهاشون میزدم. انقدری مواظبشون بودم که وقتی زلزله شدیدی شهرمون اومد، اولین چیزی که درخواست کردم سالم بیرون اوردن عروسکام بود. همشون رو کنار خودم می‌خوابوندم و چشم ازشون بر نمی داشتم.
بزرگتر شدم و این حس مواظبت نسبت به آدمای زندگیم بهم دست داد!
انقدری مواظب اطرافیان بودم که گاهی خودم رو فراموش کردم.
شاید تاب آسیب دیدن و حال بد کسی رو نداشتم که از بچگی مواظبت کردم.
آدم باید از یه جایی به بعد خودش رو مواظبت کنه و حال دل خودش رو فراموش نکنه؛ خودی که هیچکس شاید به فکرش نیست.
مهم نیست تو چه سنی خود فراموشت شدت رو به یاد میاری، مهم اینه که بیشتر از هر کسی مراقب خودتی؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #100
***
یک دسته از آدم‌ها هستند که برای هر دردی می‌رنجند و برای هر تلاطمی می‌لرزند.
اما به مرور آرام می‌‌شوند و مهم‌‌تر این که قوی بودن را درک می‌کنند.
حکایت این آدم‌ها حکایت آن صخره‌هایی است که از بس موج دریا به صورتشان سیلی می‌زند، دیگر سوز سیلی‌اش را درک نمی‌کنند.
حال مسئله این است که آیا واقعا سوز سیلی را درک نمی‌کنند؟
یا اینکه درک می‌کنند، اما وانمود می‌کنند که چیزی حس نکرده‌اند؟
وانمود کردن به چیزی که اتفاق نمی افتد خودش بدترین درد است؛ من که می‌گویم آدم‌‌های قوی فقط وانمود می‌کنند که رنجی را متحمل نشده‌اند و چه بسا از درون، غم این دردها آن‌ها را می‌سوزاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا