متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته نبض قلم | آتوسا رازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 146
  • بازدیدها 5,597
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #61
***
شب آغاز درک نبودن‌هاست،
شروع تکرار خاطره‌‌هاست،
شب اتمام آرامش فکرهاست،
پایان لبخند لب‌‌هاست... .
شب تلخ‌‌ترین آغاز پایان‌هاست...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #62
***
دلم خانه‌ی قدیمی می‌خواهد!
از همان خانه‌هایی که نه دغدغه‌ی قطع شدن برق برای آسانسور را داری و نه خسته از سر و صدای همسایه بالایی و پایینی!
از همان‌هایی که حیاطش حکم بهشت را دارد نه پارکینگ اتومبیل‌ها.
از همان‌هایی که به محض رسیدن قدم‌هایت،
عطر گل‌های رنگارنگ گلدان‌های گلی کنار حوض بزرگ آّب پر از ماهی روحت را نوازش می‌کند... .
همان حوضی که شفافیت درونش آینه‌ای شده است برای به تصویر کشاندن معماری سنتی قشنگ یک خانه با پنجره‌هایی به وسعت صفا و صمیمت و پیچیدن آوای خنده‌ی اهالی خانه که گوش آجرهای دیوار را کر کرده است...!
دور تا دور حوض را درختانی دلسوز که عمرشان از فرزندان این خانه بیشتر است را احاطه کرده‌اند.
درختانی که بازوهایشان تکیه گاه امنی برای تاب بچه ها می‌باشد.
و پهنای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #63
***
بهار آمده است... .
دل خوش به شکوفه‌هایش و آسمان گاهی ابری گاهی آفتابی‌اش نیستم... .
رنگین کمان‌هایش چنگی به دل نمیزند.
آواز بلبل‌هایش را نمیخواهم بشنوم،
بهار آمده است اما بهار من نیامده است!
بهار من وقتی است که شکوفه‌های لبخند بر لبان مردمانم شکوفا شود.
بهار من وقتی است که کوچه‌ها از صدای شادی بازی بچه‌ها غوغا شود!
بهار من وقتی است که بیماران در لباس سلامتی و عافیت دیده شوند.
بهار من وقتی است که هیچ اشکی کنج هیچ چشمی دیده نشود.
بهار من وقتی است که هیچ کسی برای دیدن عزیزش دچار فراق نشود.
بهار من زودتر بیا!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #64
***
هر زمان سخن می‌گویی غرق آرامشی میشوم که هیچ مسکنی توان برابری با آن را ندارد!
در کلماتی که می‌گویی چه نیکوتینی نهفته است که اینگونه قلب مرا به وابستگی می‌کشاند؟
تو حرف بزن جانم... .
حرف‌هایت برای روح بی‌قرار من تسکین است... .
حرف بزن جانم که عشق در تارهای صوتی‌ات کلمه‌ها را عاشق کرده است.
تو حرف بزن جانم که حرف زدنت سلول‌های قلب مرا در عرش عشقت به وجد آورده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #65
***
بزرگ شدن از آن‌جایی اتفاق می‌افتد که درکت از زندگی به فعل گذرا بودن برسد.
فرقی نمی‌کند بیست سالت باشد یا بیشتر و شاید هم کمتر،
هر زمان که مفهوم گذرا بودن را در لا به لای اتفاقات زندگی‌ات جای بدهی تو بزرگ شده‌ای!
هر وقتی که تاکید بر غصه خوردن اتفاقات تلخ نکنی و آن قدر درگیر شادی افراطی اطرافت نشوی به اعتدال زندگی‌ات رسیده‌ای!
نه غمی ماندگار است و نه شادی پا برجا... .
غصه‌ی گذشته و اضطراب آینده‌ی نامعلوم،
فرصت زندگی حالت را می‌گیرد!
خراش غم‌ها بر وجودت را با یاد آوری و فکر کردن به آن‌ها به زخم تبدیل نکن.
بزرگ شدن از تلاش برای رویاهات بدون بیم از نگرش دیگران شروع می‌شود.
از نوع فکر و رفتارت بدون نیاز به تایید دیگران نشات می‌گیرد.
بزرگ شدن از آن‌جایی قوت می‌گیرد که دست آزادی بر دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
  • poker
واکنش‌ها[ی پسندها] S.LOTFI

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #66
**
برای من دلتنگی تو آن‌جایی اوج می‌گیرد که هیچکسی نمی‌تواند مانند تو مرا از تشویش درونم به آرامش بکشاند...!
دلتنگی،ات آن‌جایی گلوی مرا می‌فشارد که حرف‌هایم برای هیچ گوشی جز تو هوس شنیده شدن نمی‌کنند!
دلتنگی‌ات از تنها قدم زدنم و دست‌های بدون همدمم معنا می‌گیرد.
راستی خبرت هست که دلتنگی لحظه‌های بدون تو هر ثانیه جان مرا میگیرد؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #67
***
آدم از یک جایی به بعد همدمش تنهایی می‌شود یعنی نمی‌تواند همدمی غیر از تنهایی را انتخاب کند.
می‌دانی حرف‌های این آدم را هیچکسی نتوانسته درک کند حتی درد‌هایش را کسی نتوانسته تصور کند!
اگر چه برای آرامشش و فهمیدنش قدم‌ها برداشتن اما هیچ کدام منجر به درک شدن و آسودگی‌اش نشد!
از یک جایی به بعد آدم می‌فهمد هیچکس همانند خودش نمی‌تواند او را بفهمد و حرف‌هایش را با رگ‌های قلبش لمس کند و مهم‌تر از اینکه هیچکسی نمی‌تواند چون خودش تلاطم‌هایش را به آسایش برساند!
آدمی که تنهایی را انتخاب می‌کند خودخواه نیست بلکه صرفا تنها او یکی همانند خودش را نیافته است... .
آدمی که تنهایی را انتخاب می‌کند دست رد به سینه‌ی تمام وابستگی‌هایش می‌زند او آزاد می‌شود تا خود را دریابد...!
خودی که بیشتر از هر کسی به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #68
***
من برای تشکر از بودنت منتظر رسیدن روز تولدتت نیستم!
من هر روزم را به شکرانه بودن تو در افق نگاهت آغاز می‌کنم.
نگاهم از چشم‌هایت به آسمان می‌رسد و در برابر خداوند سجده‌ی شکر به جا می‌آورد...!
من برای تشکر از بودنت دوست داشتنت را هر روز آویزه‌ی گوش‌هایت می‌کنم... .
برای تشکر از بودنت عشق را راهی چشمان زیبایت می‌کنم.
از شکفتن لب‌هایت،
رو به خدای آسمانی که تو را سهم من کرد لبخند می‌زنم!
می دانی؟! قلب من هر روز به شکرانه‌ی بودنت نبض می‌زند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #69
***
و اما شب چه بی‌رحمانه سکوت می‌کند در برابر چنگ‌هایش که ذهنت را به آشوب کشانده و پلک‌هایت را مضطر کرده است؛
گویی در مسیر رسیدن پلک‌هایت به یکدیگر دست انداز خاطراتی گذاشته است که خواب نتواند عبور کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #70
***
حال ما را هیچ چیز نه می‌تواند خوب کند نه بد!
گویا حس بویایی و چشایی را نیز از دست داده ایم؛
نه عطر لذتی به مزاجمان خوش می‌آید و نه اندوهی کاممان را تلخ می‌کند..!
ما آدم‌های خنثی‌ای شده‌ایم!
آدم،هایی که دیگر هیچ چیز نمی‌تواند ما را به وجد بیارد یا اشکی در ساحل چشم‌هایمان جاری کند!
ما بر سرعت خوشی و غم‌هایمان کم آوردیم؛
تعدد اتفاقات اطرافمان از تاب تحمل ما خارج شد... ـ
قلبمان دیگر کشش هضم نداشت و در نهایت خنثی شدیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا