متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه اشعار "آبی تر از رویا | sama_tor کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sama_tor
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 2,303
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خدا
نام مجموعه: آبی‌تر از رویا
نام نویسنده: سما.ت
نام ویراستار: merry
سختی با خوانندگان:
سلام، این اولین مجموعه کوتاه از من است که نوشته‌ام. اگر نقص‌هایی داشته به بزرگی خودتون ببخشید. و ممنونم که نگاهتان را بی‌دریغ تقدیم نوشته‌هایم کرده‌اید.

مقدمه
از لحظات غرق در دگرگونی‌ام برای تو نوشته‌ام... ‌.
از لحظات نبودنت، از خودم و نبودنم.
برای تو نوشته‌ام
که چگونه بهار می‌آید و تابستان با وجود گرمایش زودتر از
پاییز دلگیر می‌گذرد.
ما ترانه‌های پاییزی را گوش می‌دهیم.
به زمستان رسیده‌ایم، به من!
همه چیز به پایان خواهد شتافت
من... ‌.
همچنان برای تو می‌نویسم، رویای دیرینه‌ام!
تقدیم به تو که هرگز نبوده‌ای!

Screenshot_2020-03-29-02-23-24-1.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #2
***
افسانه
گیجم.
حتی نام قرص‌های شبم را به یاد نمی‌آورم.
راه من کجاست؟
به کدام سو می‌روم؟
افسانه‌ها همچنان زنده‌اند!
نمازهایم را یک در میان به جا می‌آورم؛
اما ایمان دارم.
شب شده است.
بالشتم را بغل می‌کنم.
گیجم
فکر می‌کنم که در آغوش تو هستم.
سرم را به شانه‌هایت تکیه می‌دهم.
گریه می‌کنم،
برای دست‌هایی که بالشت ندارد
که تنم را سخت بر خورد بفشارد.
گریه‌ام شدیدتر می‌شود.
برای روی بالشتی که جای پیراهن تو
خیس شده است!
افسانه‌ها را نخواهم بخشید!
به کدامین گناه؟
همه‌اش عوارض قرص‌های خواب‌آور است... ‌.
همه جا سیاه می‌شود
و یا حداقل در پشت روزنه‌ی پلک‌هایم!
همه چیز می‌میرد!
قرص‌ها اثر خود را می‌گذارند.
آغوش تو واقعی‌تر می‌شود.
به خواب می‌روم
و شبی دیگر به تدریج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
در هوای تو

در هوای تو هستم
در این روزهایی که بی‌توجه به من می‌گذرد.
در میان نفس‌های تو زندگی می‌کنم و چه درد دارد!
چرا نمی‌فهمی؟
این از خودگذشتگی‌های من را؟
هوا ابری است.
موسیقی پخش می‌شود
خاطره‌ای قدیمی، روح زخمی‌ام را نوازش می‌کند.
هوا سرد می‌شود.
برگ درختان تحلیل می‌رود.
و من هم!
روزها همچنان بی‌توجه به من می‌گذرد.
سرنوشت هم
آدم‌ها هم و... تو هم.
اما؟ تو که نیامده‌ای؟!
این‌قدر ناامید شده‌ام که نیامده تو را قضاوت کردم!
ببخشید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
قلب‌ها حافظه‌های خوبی دارند.

مراقب قلب‌های هم‌دیگر باشیم.
گاهی یک حرف، یک نگاه،
یک کلمه و حتی یک خنده کافی‌ست
تا همه چیز به هم بریزد.
تو به هم بریزی.
من به هم بریزم.
او به هم بریزد... ‌.
و زنجیره همچنان ادامه دارد!
وقتی که قلبی را می‌شکنیم، شاید بشود
که شکستگی‌ها را به هم چسباند.
شاید بشود که جای زخم‌ها را ترمیم کرد؛
اما هیچ‌وقت مانند روز اول نخواهند شد.
قلب‌ها باهوشند و زیرک!
تمام حرکات و رفتارها را به خاطر می‌سپارند.
دریچه‌ی قلب‌ها شاید به روی
شما بار دیگر هم باز شود؛
اما این‌بار با اولین‌بار خیلی فرق دارد!
مراقب قلب‌های هم‌دیگر باشیم.
قلب‌ها حافظه‌های خوبی دارند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
زمستان

من این‌قدر دوستت داشتم
که سرم را نه!
من تمام جهانم را بر روی شانه‌هایت
تکیه دادم!
و تو چقدر ساده رفتی!
و چرا باید این‌قدر این رفتن غمگین باشد؟
حال من خوب است؛
خیلی خوب!
نمی‌خواهم در موردش صحبت کنم.
و سکوت من نتیجه‌اش می‌شود
هر سال تجربه‌ی یک فصل تکراری؛
زمستان، زمستان، زمستان، زمستان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
گویا

گویا لحظات جمع شده است
که تو را به یاد من بیاورد.
باعث تمام این شعرها تویی و شده‌ای تمام واژه‌های
درون هر خط من.
و چه غمگین است این حقیقت
که شعر هست و من هستم... ‌.
ولی تو نیستی!
و غمگین‌تر از آن قلبی‌ست که
هنوز هم تو را دوست دارد؛
گویی دیگر قلبی ندارم
و انسان بدون قلبش می‌میرد!
بی قلب روح آدمی به تاراج برده می‌شود!
اصلا
چه فرقی می‌کند قلبی باشد یا نه؟
من همان لحظه که رفتی آن را به گوشه‌ای
پرت کردم و شکاندم!
دلی که احساس نداشته باشد دل نمی‌شود! می‌شود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
آشفته

آن‌چنان خسته و آشفته و نامعلومم
که در کلام نگنجد!
من همان احساس ناشناخته‌ای هستم
که هیچ‌وقت نام و نشانی نداشت.
همان احساس تلخ پس از شیرینی.
همان اشک پس از خنده‌ام
و این عجب حالت غمگینی‌ست.
معلق بودن در اسمان و زمین؛
همچو ماهی‌ای که نه در ساحل مرده
و نه در دریا زنده است.
میان موج‌ها شناورم، میان دردها،
میان روز و شب‌ها، میان... ‌.
بی‌خیال!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
ماراتن

خسته‌ام
از روزهایی که با غمگین‌ترین حالت ممکن خود
می‌گذرند.
در گوشه‌ی اتاق تاریکم نشسته‌ام.
و انگار که ساعت با روزگار دوی ماراتن
گذاشتنه‌اند.
معلوم نیست
که روزگار است که این‌همه زودتر می‌گذرد،
یا دقیقه‌ها هستند که فقط تمام شدن عمر را
یادآوری می‌کنند؟
نمی‌دانم!
اما می‌دانم که هر دو دیوانه شده‌اند!
این منم که در حال تمام شدن هستم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
خاطرات را دوست ندارم!

خاطرات را دوست ندارم!
نه خوب و نه بدش را.
خاطرات فقط تیشه زدند به بن و ریشه‌ام.
فقط قلبم را سوزاند.
فقط هر شبم را زهرمار کرد.
فقط چند سال است که خواب را از چشمانم گرفته.
فقط به من یادآوری می‌کند که چقدر احمق بوده‌ام؛
که مهربان بودم
که خوب بودم و بدی نکرده‌ام.
خاطرات مرا عوض کرد؛
به چیزی که دیگر من نیستم
و فقط سال‌هاست به آن تظاهر می‌کنم.
و چقدر ایمان دارم به این جمله که
احساسم را کشتم به خاطر آرامشم... ‌.
من هم احساسم را کشتم به خاطر... ‌!
ای کاش میشد این لیمبیک لعنتی آسیب ببیند
و دیگر هیچ حرف و نگاهی
را به خاطر نسپارم!
ای کاش میشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
ای کاش میشد

ای کاش میشد
رویاها فقط برای یک شب واقعی شوند؛
مثلا تو از آن‌سوی جهان بیایی و با آن چشم‌هایت
به روی من، دخترک ساده و معمولی،
لبخند بزنی... ‌.
خسته شده‌ام از دنیای رویاها؛
از این‌که هر لحظه و هر جا تو را آن‌طور که خودم
دوست دارم تصور کنم!
هر لحظه حماقت می‌کنم.
خودم را می‌زنم به آن راه و نفهم می‌شوم.
فقط برای یک لحظه در کنار تو بودن!
فقط برای ثانیه‌ای به تو خیره شدن... ‌.
همین کافی‌ست!
که هر روز خودم را با رویای تو بسازم
و هر شب خودم را با واقعیت نابود کنم... ‌!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا