متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه اشعار "آبی تر از رویا | sama_tor کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sama_tor
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 2,267
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
او را درک نمی‌کنم.

هر چه می‌خواهم فراموشش کنم
و بگویم نه!
او مال من نیست... ‌،
همان شب به خوابم می‌آید
و اتفاقاً از تمام شب‌ها مهربان‌تر می‌آید.
دست و دل قلب من را خوب به لرزه در می‌آورد
و محو می‌شود.
و مرا از فراموشی، این تصمیم مسخره‌ی
همیشگی، منصرف می‌کند.
او را درک نمی‌کنم
نه با تمام وجود می‌آید
و نه خیال رفتن از فکرم را دارد!
عجب نفهمی است این احمق!
او را نمی‌گویم!
این احساس مسخره‌ای که وجودم را اسیر خود کرده را
می‌گویم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
حتی اگر برود

حتی اگر برود و قدم‌هایش در پس
آن کوچه‌ی
تنگ و تاریک گم شود،
به یادش می مانم... ‌.
من فقط بلدم که عاشق او باشم
و هیچ درسی را به غیر از درس عشق او بلد نیستم.
اوج حماقت است سوزاندن
جوانی‌ام
به پای این احساس یک طرفه!
می‌خواهم احمق باشم!
می‌خواهم نفهم باشم!
خسته شده‌ام از درک کردن این دنیا و آدم‌هایش!
که فقط تلخی‌هایش به ما رسیده است!
برو و برنگرد. من به جای هردویمان می‌مانم.
با عکس‌هایت هر روز زندگی می‌کنم.
به جای تو قهوه ترک می‌نوشم
و به جای تو می‌خندم.
هر چند که خنده‌ی هیچ‌کس به قشنگی خنده‌های کمیاب تو
نخواهد شد!
همان‌گونه که دوست دارم تو را تصور می کنم؛
مهربان، عاشق، با همان نگاه سبز و جادویی... !
من همان‌گونه تو را تصور می‌کنم و با تو زندگی می‌کنم.
خودت را از من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
گاهی اوقات

گاهی اوقات
دلت می‌خواهد فقط یک نفر باشد؛
نه همیشگی، نه هر روز
نه مادی و نه معنوی... ‌.
فقط به وسعت یک آغوش باشد
اگر آغوشش سرد و بی‌حس هم باشد، مهم نیست.
فقط باشد.
تنهایی از یک‌جایی به بعد
نه ترجیح است و نه تقدیر
قاتل می‌شود، قاتل تو، قاتل جانت!
هر روز تو را می‌کشد.
هر شب تو را می‌کشد... !
و خدا نکند به گونه‌ای تو را بکشد که خودت
مرگ را انتخاب کنی!
هنوز هم می‌گویم... ‌.
فرقی نمی‌کند که فکر کنی ضعیفم یا قوی،
خوبم یا بد، فقط می‌خواهم به وسعت یک آغوش باشی.
همین!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
بی‌خیال رفیق

بی‌خیال رفیق!
من و تو که هیچ خیری از این دنیا ندیده‌ایم.
مثل احمق‌ها چسبیده‌ایم به خاطرات؛
همان خاطراتی که او پیش از رفتنش سوزاند
و چمدانش را برد و رفت... ‌.
می‌دانی که دوستت نداشت
و همچنان سفت چسبیده‌ای به خاطراتش
و با آن‌ها هر روز زندگی می‌کنی.
قدم می‌زنی. قهوه می‌نوشی.
نه!
این راهش نیست. نمی‌گویم قوی باش و بخند! نه!
اما این‌بار احمق نباش و نگذار باتلاق خاطرات
تو را اسیر خودش کند... ‌.
ته قلبم درد می کند... ‌.
دلم فقط یک دیدار می‌خواهد، ولی
کسی را به بودن اجباری دعوت نمی‌کنم!
آن‌که دوستت داشته باشد، خودش می‌آید.
خودش پیدایش می‌شود.
همان‌جا که فکرش را نمی‌کنی... ‌.
بی‌خیال رفیق... ‌.
بی‌خیال!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
خسته‌ام

خسته‌ام از این لحظات خاکستری؛
از همان لحظاتی که باید باور کنم که نیستی و رفته‌ای.
نیستی!
تمام شعرهایم درد می‌کند.
تمام تنم درد می‌کند.
قلبم درد می‌کند.
هوا درد می‌کند.
جدایی حق من نیست.
ای کاش... هرگز نمی‌آمدی!
اگر قرار است بمیرم، ای کاش یک‌باره
تمام تنم را مرگ فرا بگیرد. من از بودن‌های
نصفه‌نیمه‌ات در دنیایم، خسته‌ام.
از این تن نیمه‌جان بیزارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
هر زمان که غمگین شدی

هر زمان که غمگین شدی، به یاد من بیفت.
می‌دانم که دوستم نداری
و دوست داشتن اجباری نیست؛
ولی همین که بدانی کسی هست در این دنیا
که به عشق هر روز نفس کشیدن و دیدنت زنده است،
تو را خوشحال می‌سازد... ‌.
مهم نیست که چه شکلی است و یا
چه برخوردی دارد.
عشق ویژگی‌های خودش را دارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #37
"خودکار

خودکارم، فداکارترین یار و همراه زندگی‌ام بود؛
حتی پس از تمام شدن جوهر وجودش، رهایم نکرد... ‌.
اما صد حیف و افسوس که خون در
تنه‌ی پلاستیکی سردش نداشت... ‌.
و می‌دانم که تا آخرین قطره‌ی جوهر به پایم ماند!
عاشقانه دوستش دارم!
اگر آدمی بود و خون در رگ‌هایش جریان داشت، چه می‌کرد؟
نه! ببخشید... دنیای آدم ها بی‌رحم است!
پر است از دروغ و خیانـت و درد.
همان بهتر که آدم نیستی... ‌.
انسان بودن خودش یک دنیا درد است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
پادشاه

از آن دوردست‌ها می‌آید
فکر زیبای تو به دنیای من.
تمام قلب و وجودم را تسخیر می‌کند!
تدریجی و آرام، کم‌کم!
از آن دوردست‌ها می‌آید و... ‌.
هیچ چیز نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد!
برای خودش می‌آید... ‌.
تنها می‌جنگد بر سر پادشاهی!
دیگر عقل را هم شکست داده
و اکنون
فکر تو فرمانروای قلب کوچک من است.
و چقدر لذت بخش است
تصویر هر شب زجر کشیدن من
از حضور این پادشاه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
آدم

آدم
همین که ببیند کسی را برای یک درد و دل ساده هم ندارد،
می‌میرد!
نه! ببخشید! مگر مرگ فقط
به قطع شدن نفس و ایستادن تپش‌های قلب است؟
آدم
همین که کسی جویای حالش نباشد،
نگاه‌هایش را درک نکند
و به حالم خوب است گفتن‌هایش شک نکند، می‌میرد!
تو همین که آرزوهایت سرکوب شود، می‌میری!
مگر یک انسان افسرده کیست، به غیر از یک انسان با آرزوهای سرکوب شده؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
چقدر سخت می‌گذرد؟

چقدر سخت می‌گذرد
آن لحظاتی که سعی می‌کنی به خودت بقبولانی
از تو تنها‌تر هم هست... ‌.
از تو دلتنگ‌تر هم هست، از تو غمگین‌تر هم هست.
اما نمی‌توانی!
و احساس می‌کنی که تنهاترین تنهای شهری و تنهایی‌ات.
همچو زنی بیوه، هر شب اشکی می‌شود؛ اشکی خسته از دلتنگی
برای همسرش!
اشکی بر گونه‌هایت... ‌.
و این دلتنگی تا چه مدت می‌خواهد مرا خراب کند؟!
فقط خدا می‌داند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا