متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه اشعار "آبی تر از رویا | sama_tor کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sama_tor
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 2,303
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
معجزه

خسته‌ام!
از تداوم تکراری این روزها.
دلم معجزه نمی‌خواهد.
که معجزه از آن بالا شهری‌هاست!
فقط یک اتفاق خوب دلم می‌خواهد؛
به بزرگی یک لبخند کوچک!
شاید زیاد است که به آن نمی‌رسم!
چقدر زشت شده‌ام که دیگر حتی لبخند هم دلش نمی‌خواهد
ثانیه‌ای بر لب‌هایم بنشیند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
دلتنگم

دلتنگم!
دلتنگ کسی هستم که هرگز ندیده‌ام.
کسی که باید باشد و نیست.
حالا که کسی نیست که مرا دوست بدارد،
پس او کجاست که به جای تمام دنیا مرا دوست
داشته باشد‌؟
حالا که به او نیازمندم... ‌.
حالا که باید باشد و نیست!
پس او کجاست؟
که این تن خسته‌ام را در آغوش بگیرد؟
که دوست داشتن را یادم بدهد؟
و قلب شکسته‌ام را ترمیم کند؟
من در اوج سقوط سرنوشت خود هستم.
اشک‌هایم روانه شده‌اند!
عاجزم و درمانده!
آخه تو چرا نمی‌آیی؟
که بشوی مرهم قلب خسته‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
می‌بینی

می‌بینی؟
تو رفته‌ای و من سال‌هاست با تو زندگی می‌کنم.
این آهنگ را به یاد می‌آوری؟
آهنگ مورد علاقه‌ات را می‌گویم... ‌.
هر روز آن را گوش می‌دهم و هر روز در آن تو را پیدا می‌کنم.
می‌بینی؟
تمام جهانم تیره و تاریک شده است.
عشق درد است.
عشق خوشبختی نمی‌آورد... ‌.
فقط مرا از هر چه دل بستن بود، ترساند.
ای کاش رویاها به رسیدن ختم می شد... ‌.
و تو مثل هر شب در خواب‌هایم ، از در وارد می‌شدی.
و چشم‌هایت به رویم می‌خندید... ‌.
همین!
قول می‌دهم دیگر چیزی از جهان طلب نکنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
" اعتیاد

بعضی دوست داشتن‌ها ، همانند اعتیاد می‌ماند.
نباشد، دیوانه‌ایم.
و فقط زمانی حالمان خوب است که در کنارمان باشد.
این دوست داشتن، عجب بیماری برگشت‌پذیری است!
که هر چه سعی می‌کنم خود را مشغول کنم،
باز هم!
کافی است طرز نگاهش را به یاد بیاورم... ‌.
تمام تنم درد می‌گیرد.
وقتی آغوشش را می‌بینم،
آغوشی که هرگز سهم قلب شکسته‌ام نخواهد بود.
خدایا خودت به من بگو.
چگونه زنده بمانم؟
و چگونه زندگی کنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
قصه‌ی عاشقی

قصه‌ی عاشقی از همین‌جا برای من تمام شده
است.
چه زنجیر بی‌رحمی است این زنجیر عشق.
من تو را، تو او را و او دیگری!
امشب به معنای واقعی کلمه نابود شده‌ام.
بر زیر آوار عشقی که در نگاهت به او دیدم.
می‌گویند منطق بی‌رحم است.
نه!
با منطق آدمی شاد است. زندگی معقولی دارد.
همه چیز آرام است. همه چیز خوب است.
عشق فقط خراب می‌کند.
فقط اتاق را از همیشه تاریک‌تر نشان می‌دهد.
عشق من را شاد دوست ندارد!
فقط می‌آید خراب می‌کند و می‌رود.
و تو را رها می‌کند با ویرانه‌ای از جنس
خاطرات و رویاهایی شکست خورده در عمق روح و وجودت.
عشق مرام نمی‌شناسد.
عشق بی‌معرفت است... ‌.
منطق رفیقی‌ست که تمام عمر خود را به پای تو می‌سوزد
منطق... ‌.
منطق... ‌.
منطق... ‌.
سال‌هاست که او را برای زندگی‌ام انتخاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
خواب

می‌گویند اگر شب خواب به چشمت نمی‌آید،
یعنی کسی دارد در آن ساعت‌ها خواب تو را می‌بیند.
من هر شب درگیر بی‌خوابی‌هایم هستم!
من هر شب خواب به چشمم نمی آید... ‌.
یعنی تو هر شب خواب مرا می‌بینی؟
خواهشاً از این دروغ‌ها به من نگو!
من به حقیقت‌های تلخ زندگی عادت دارم.
از این‌که دوست داشته نشوم.
عادت کرده‌ام که رویای کسی نباشم!
رفتنت را به ماندنت
ترجیح می‌دهم.
می‌دانم که خواهم مرد.
می‌دانم که دیگر بعد از تو تمام خواهم شد.
اما تحمل این‌همه خواری را ندارم!
به خصوص اگر در مورد دوست داشتن باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
انگار پایان قصه‌ام همین‌جاست!

انگار پایان قصه‌ام همین‌جاست.
نه درد می‌فهمم و نه زندگی.
فقط می‌فهمم که باید نباشم. باید بروم.
و خودم را خفه کنم.
با قرص های آرام‌بخش هر شب.
با شب‌بیداری‌های هر شب.
با این نقاب مسخره‌ی آره من خوبم و زندگی
قشنگ است.
بیا هم‌دیگر را گول نزنیم. دیگر قشنگ نیست!
و شاید برای من این‌گونه است.
و همه فکر می‌کنند که من چقدر خوشبختم!
خداحافظی وقتی کسی نباشد،
اصلاً سخت نیست؛
فقط فرقی با مرگ ندارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
نقش

وقت‌هایی که سعی می‌کنم فراموشت کنم.
چشم می‌بندم به روی خوبی‌هایت.
تمام بدی‌هایت را می‌بینم.
این‌بار خوب می‌بینم.
آره، بد بود، ما را دوست نداشت؛
اما... ‌.
شب‌ها سعی می‌کنم زودتر بخوابم.
خودم را با پتو خفه می‌کنم و چشم‌هایم را می‌بندم.
مثلاً سعی می‌کنم که به تو فکر نکنم!
اما یک شب‌هایی هست
که تلافی تمام این فراموشی‌ها را سرم می‌آورد.
تمام خوبی‌هایت یادم می‌آید.
و دلتنگی‌هایم می‌شود بغضی که خسته می‌شکند.
تمام زندگی‌ام را نقش بازی کرده‌ام.
کی می‌رسد آن روزی که در آن خودم باشم؟
و تو همان کسی نباشی که همه پنداشته‌اند!
و همانی باشی که من
در همان شب‌ها برایش اشک می‌ریزم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
یک روز می‌روم

یک روز می‌روم.
روزی که دیگر فرقی نمی‌کند کسی مرا
دوست داشته باشد یا نه!
روزی که دیگر آن من سابق نخواهم بود.
روزی که تمام احساساتم
کشته شده است و قاتل این احساسات
فقط تو خواهی بود... ‌.
جنایتی که هیچ‌وقت به گردن نگرفتی
و انکارش کردی!
یک روز می‌روم... ‌.
کوله‌بار تنهایی‌ام را بر روی شانه‌ام می‌اندازم.
دست دلم را می‌گیرم و می‌روم!
دل می‌کنم!
از هر چه در این‌جا هست... ‌.
رها می‌شوم از این حس تلخ اضافه بودن!
و بیش از شما، خودم همه‌تان را پس می‌زنم.
و در آخر زندگی می‌کنم!
برای قلب شکسته و این سکوت طلایی‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
به وقت تو ساعت چند است؟

بیا با هم‌دیگر معامله‌ای کنیم.
مثلاً تو یک سال به فکر من نیا
و من برای همیشه از فکرت بیرون می‌روم!
فقط یک سال فرصت می‌خواهم
که استراحت کنم
عجیب خوابم می‌آید.
نمی‌دانی!
چند سال است نخوابیده‌ام!
آه! معذرت می‌خواهم. چند ماه از رفتنت گذشته؟
گیج و گنگ، مثل این روزهای بی‌تو،
از همه چیز بی‌خبرم!
ساعت را نمی‌دانم.
روزها را گم کرده‌ام.
خودم را گم کرده‌ام. سرنوشتم را... ‌.
نمی‌دانم ؟
راستی! به وقت تو ساعت چند است؟
این‌جا چند سال است که ساعت ده صبح است!
همان ساعتی که رفتی!
ببخشید چند ماه گذشته فقط!
می‌دانم گیج شده‌ای، بی‌خیال... ‌.
فقط از فکرم برو و بگذار یک سال بخوابم
بی‌فکر تو... ‌.
بی فکر خودم.
فارغ از درد، فارغ از خود، تهی از تو، تهی از خود... ‌!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا