متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی مبتلا | MAHDOKHT_A کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع S.SALEHI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 50
  • بازدیدها 2,420
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
لب‌ پنجره نشسته‌ام و به بارانی که پرشتاب بر شیشه می‌زند، نگاه می‌کنم...
یاد آن‌روز پاییزی می‌افتم، روزی که چشمم در چشمانت افتاد...
آن‌روز گویا صاعقه‌ای بر دل و جانم نشست...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
از همان یک نگاه بود که شیفته‌ات شدم
ولی...
ویران شده‌ام، آبادم نمی‌کنی، نکن!
اما حداقل بغض را به چشمانم نده که این‌ روزها بد جور تقاص اشتباهم را آن‌ها داده‌اند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
این روزها از همیشه تنهاترم...
کسی مرهم زخم‌های قلبم نمی‌شود.
تو تنهایی را تجربه نکرده‌ای!
نمی‌فهمی که چه دردی دارد چشمانت از فرط اشک به سوزش بیافتند و کسی نباشد که آن‌ها را از روی گونه‌هایت پاک کند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
لبخند به رویت بزند، هر چند ساختگی!
اما لبخند بزند و بگوید که او هست، تنهایت نمی‌گذارد.
کسی که دل‌گرمت کند به آینده، به فرداهای روشن...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
باران که می‌بارد قلبم در سینه به تب و تاب می‌افتد، تو را می‌خواهد، فقط تو را.‌.‌.
هم‌چون کودک لجوجی پا بر زمین می‌کوبد و تو را می‌خواهد؛ تویی که زخمش زدی و او هنوز هم بی‌تاب‌ات است‌...
حماقت از این هم بیشتر؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
او عاشق باران بود...
باران که می‌بارد گیسوانم را باز می‌کنم و به دست باد می‌سپارم...
رقص کنان به استقبال باد می‌روند و صدایش در گوشم که نه، در تمام جانم می‌پیچد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
یادت هست که دختر ماهت بودم؟!
به جنونم کشانده‌ای، بغض دارم و باران بی‌امان صورتم را می‌شوید...
قلبم در سینه آتش می‌گیرد از نامردی‌ات!
به پای این عشق مردانه ماندن، مرد می‌خواست که تو نبودی! یا شاید هم علاقه‌ای به من نداشتی.‌‌..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
فقط سوالم این است‌، چرا کاری کردی که فکر کنم دوستم داری؟
اما دست‌ مریزاد!
بدجور به قلبم خون انداخته‌ای، بدجور سنگ زدی جانم!
با قلبم بازی کردی؛ ای کاش کمی احتیاط می‌کردی و زمینش نمی‌انداختی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #19
نمی‌شد بازی بی‌رحمانه‌ات را تمام می‌کردی؟
قلبم بیمار است...
زخمی و خون‌آلود...
کاش به حرمت دختر ماهی که زمانی می‌گفتی دوستش داری، این چنین به نیستی‌ام نمی‌کشاندی!
 

S.SALEHI

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,907
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
دخترک تنها و سرمازده‌ای بودم...
آمدی، دستانم را گرفتی، شیفته‌ات که شدم رفتی؛ رفتی و بی تو دختری ماند تنهاتر و سردتر از قبل‌، کسی که نمی‌تواند فراموشت کند.
گرمی دستانت در آن شب برفی فراموش نمی‌شود‌‌‌‌، در خاطرم می‌ماند و ذره ذره آبم می‌کند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا