***
رفیق... !
چشمهایم خاکستری شده.
هی روزگار سیاه میکنه، هی من سفید.
انقدر که همهچی قاطی شده.
بیحس شدم. بیرنگ،
محبت و درد قاطی شده!
و حال که همهچی درهمه
منم مردهای بیش نیستم.
***
زندگی درس شیرینیست برای من و تو،
گاهی لبخند، گاهی گریه!
و رمز شادمانی زندگی...
چیزی نیست جز آبنبات رنگی.
درسته آبنبات رنگی خودمون!
اگه با عشق مزهاش کنی، شیرینی موندگار داره.
اما اگه با عجله مزه کنی و یا باترس.
نه تنها تموم میشه، مزه هم نداره.
***
لبهایم را با زبانم، تر میکنم.
هنوز مزهاش زیر زبانم است!
گویی به دل هم سرایت کرده.
شیرینی رفاقتت را میگویم، رفیق!
آنقدر شیرینی! حتی شیرینتر از عسل
کم چیزی نیست که!
تو رفیق منی.
***
امشب جهانم قهوهایست!
البته قهوهایِ قهوه!
تلخ ولی آرامشبخش... .
میتوانم شیرینش کنم، اما سردی تلخش، شیرینتر است.
عجب قهوهای بود امشب!
خیال تلخِ تو را برای من زنده کرد.
***
امشب در دلم، شاخههای گل رز را کاشت کردم.
حواست باشد! خار دارد، اما ارزش تنفس رایحهاش را دارد.
نترس! دست بزن... !
درد دارد ولی شیرینی تجربهاش ماندگار است.
***
شیرینی لبخند، چند روزیست که بر لبانم مهمان شده.
رنگش بسی عجیب است! اصلاً توصیفش محال است.
تمام روشنایی و خوشرنگی را به چشمانم دیدم.
خدای عدنانم، شکر.