***
میان این گورستان دلم خودش را بند زده است، به قبری که دور از همه جای دارد!
بالای قبر نگاهم به نوشتههای خاک خوردهیِ سنگِ یخ زدهیِ مشکی رنگ گره میخورد!
نام: انسانیت
تاریخ وفات: از هنگامهای که آدم نگاهش را به پنجره کنارش دوخت و مرگ همنوعش را دید!
دید ولی دم نزد... .
دید ولی میل داغ پول بر چشمانش کشیدند... .
دید ولی پست و مقامهای هزار رنگ را زیر زبانش مزه مزه کرد... .
دید ولی تنها کارش شد گرفتن عکس و پست کردنش در لا به لای هزاران عکس دیگر!
دید ولی نگاهش را به تقویم میزش برگرداند و فکرش درگیر اینکه چند روز تا حقوقش مانده است... .