دلنوشته‌ی شب‌های بعد از تو | NIUSHA.G_M کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
دل تنگم از شب‌هایی که بی تو سر می‌شود...
و تو در کنار خدا...
به تنهایی‌ام می‌نگری!
 
آخرین ویرایش
امضا : ^MiushaW.GM

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
دریا را می‌بینم به یادت می‌افتم...
همان زمان که می‌گفتی:
- تا ابد با تو می‌مانم...!
مگر مردها قولشان قول نیست؟!
پس چرا زیر قولت زدی و ترکم کردی...؟
نامرد!
 
آخرین ویرایش
امضا : ^MiushaW.GM

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
جنون دارم!
بعد از رفتنت جنون گرفتم!
زمانی که تو را درون پرتگاه دیدم جنون گرفتم!
چرا؟
چرا خودت را سپرم کردی؟
مگر من خواستم؟
مگر من گفتم تو پیش خدا باش و من در زمین؟!
ها؟
مگر من گفتم؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : ^MiushaW.GM

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
نفسی می‌کشم و لباست را می‌بوسم!
بوی خودت را می‌دهد...!
همان عطری که دوستش داشتم!
 
امضا : ^MiushaW.GM

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
خدا؟
صدام و می‌شنوی؟!
بریدم! بریدم!
دیگر می‌ترسم از شب!
آخر دیگر هیچ تکیه گاهی ندارم‌!
می‌ترسم شب مرا در خود ببلعد!
 
امضا : ^MiushaW.GM

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
لب پرتگاه بودیم!
یادت می‌آید؟
تولدت نیز بود!
جعبه‌ی عطر را باز کردم و به دستت دادم.
گونه‌ام را بوسیدی و تشکر کردی!
با عطری که برایت گرفتم دوش گرفتی!
خندیدم!
اما خندیدنم به مرگ تو ختم شد!
سنگ زیر پایم لرزید تو از اینکه مرا از دست بدهی...
خود را سپر جانم کردی!
چرا؟
مگر با مرگ من دنیا به پایان می‌رسید؟!
آخر چرا؟

 
امضا : ^MiushaW.GM

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
یادم آمد زمانی را که تو خود را ماه می‌خواندی و من را خورشید!
آری درست می‌گفتی ماه و خورشید هیچ زمانی بهم نمی‌رسند!

 
امضا : ^MiushaW.GM

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
نم‌نم باران... هوهوی باد... سردی شب... باریکه نور ماه...
همه و همه هستند!
تنها جای تو خالیست... .
 
امضا : ^MiushaW.GM

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
- ماهم یادت است چه می‌گفت؟
نگاهش می‌کنم؛ یادش نیست! خب اشکالی ندارد می‌گویم!
می‌گفت:
«تنهایی خیلی سخت است»
اما حال می‌گویم:
- تنهایی، تنهایی را تحمل کردن، سخت‌تر است!
 
امضا : ^MiushaW.GM

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
گاه به مقصد تو می‌گویم:
حقا که غمم از تو وفادار تر است!
 
امضا : ^MiushaW.GM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا